هفته‌ی دوم تابستان هم گذشت، به نظرم خیلی بهتر از بهار شروع کردم، وضعیت نسبتا پایدارتری دارم در عمل به برنامه، هر چند عالی نیست. این هفته با دوستان زیادی دیدار داشتم، از الیاس بگیر تا افشین و آرین و حتی دوستی به اسم سروش،

چند روزی بود داشتم با اصغر هماهنگ می‌کردم برای اینکه کنار هم بشینیم و یکم بهم برنامه‌نویسی یاد بده، بالاخره امروز شد. من زودتر رسیدم و یکم طرح‌های خودم رو روی فیگما پیش بردم، وقتی اصغر رسید نشستیم و یک پروژه‌ی جدید ساختیم و کلیات

مدت‌ها بود که قرار بود افشین رو ببینم ولی یا من نبودم یا اون، امشب دیگه قرار گذاشتیم ساعت ۱۰ هم رو ببینیم در پارک پردیسان، همزمان دیدم آرین حال روحی خوبی نداره به اونم گفتم پاشو بیا بریم بیرون، دو تایی ساعت ۱۰ رسیدیم

خیلی پیش میاد در زندگیم که یاد الیاس بیفتم، جزء انسان‌های بی‌نظیر زندگیم هست که در شرایط سخت همیشه کنارم بوده و این خیلی فوق‌العاده است. خیلی چیزها ازش یادگرفتم، با هم فیلم کوتاه ساختیم و کلی ویدیو آموزشی ضبط کردیم. بعد از مدت‌ها قرار

این روزها که روابط آدم‌ها رو بیشتر میشه از نزدیک مشاهده کرد و به لطف کتاب‌هایی که در این حوزه می‌خونم به این موضوع فکر می‌کنم که چطوری یک رابطه‌ی عاشقانه می‌تونه ظرف مدت چند سال فرو بریزه! آدم‌هایی رو می‌بینم که درباره‌ی عشق بین‌شون

این کتاب رو چند روزی بود که دست دلبر می‌دیدم و از عنوان عجیبش خوشم اومده بود، یک روز صبح کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندنش، دیگه تا چند ساعت بعد کتاب رو زمین نگذاشتم تا تمومش کردم. خیلی خوندن این کتاب بهم

این فیلم برای من تجدید خاطرات کودکیم بود، اولین کنسول بازی که داشتم نینتندو بود و خیلی خوشحالم که از بین تمام کنسول‌های بازی نینتندو رو داشتم صرفا به خاطر ماریو، اصلا نمیشه عاشق این بازی نبود، بعدش چند سال پیش رفتم دوباره نینتندو سوئیچ

هفته‌ی اول از تابستان ۱۴۰۲ هم گذشت، بد نبود، هر چند انتظارم مثل همیشه بیشتر بود، ولی خب چالش دوازده برای تابستان ۱۴۰۲ با خونه‌ی لیلی شروع شد، دستشویی و حمام رو بالاخره کناف کردم، یکم ذهنم درگیر لوله‌کشی شده، حس می‌کنم درست انجام نشده

الان دقیقا دو هفته است که تصمیم دارم پیاده‌روی روزانه را شروع کنم ولی مدام پشت گوش می‌ندازم ولی بالاخره شروع کردم، یعنی پیش آرین بودم و بهم گفت بریم بیرون قدم بزنیم؟ گفتم چرا که نه! این شد که یک ساعت پیاده‌روی کردیم و

آخر هفته‌ی هیجان‌انگیزی داشتم، یک تسک داشتم که باید ظرف ۴۸ ساعت انجامش می‌دادم. نکته‌ی جالب این کار برای من این بود که هیچ چیزی ازش نمی‌دونستم، هم خود موضوع برای من جدید بود، هم چالش‌ها و کارهایی که برام داشت. اولین گزینه‌ای که به