اولین مهمانی

این هفته نمی‌خواستم برم سفر ولی خب به خاطر اولین مهمونی خواهرم مجبور شدم، چون باید فردا سریع برگردم، از هفته‌ی بعدی یک کلاس به کلاس‌های زندگیم اضافه میشه. وقتی رسیدم دیگه نرفتم خونه‌ی پدری، مستقیم رفتم خونه‌ی خواهرم. من در جریان بازسازی خونه‌شون بودم یه جورایی خودمم از دیدن نتیجه‌ی نهایی لذت بردم چون نتیجه‌ی مشاوره‌های ساختمونی خودم رو می‌تونستم اونجا ببینم. قرار بود در این سفر شلف‌های تانگو رو هم به دیوار نصب کنم براشون، واقعا نتیجه‌ی اینم فوق العاده شده بود. در اولین مهمونی انتظار داشتم واقعا خودش غذا پخته باشه ولی اکثر غذاها رو از بیرون سفارش داده بود، اینم بگم که برای من جای خوشحالی داشت. حال خوبی نداشتم به خاطر ماجرای مهدی ولی خب باید زندگی رو ادامه داد. محمدرضا هم بازی جدیدی خریده بود و کلی با هم بازی کردیم.

نوشتن یک دیدگاه