خرید پارچه
فکر میکنید چرا پارچه خریدم؟ بدم خیاط برام لباس بدوزه؟ نه! پارچه خریدم برای اینکه خودم خیاطی یاد بگیرم و برای خودم شلوار و
فکر میکنید چرا پارچه خریدم؟ بدم خیاط برام لباس بدوزه؟ نه! پارچه خریدم برای اینکه خودم خیاطی یاد بگیرم و برای خودم شلوار و
این کتاب رو از فیدیبو خریده بودم و امروز فرصت شد بخونمش، از وقتی یادم میاد عاشق مدیریت زمان و برنامهریزی هستم، به نظرم اگر بخوام یک شغل از بین شغلهای دنیا انتخاب کنم که نمیتونم، مدیریت پروژه خیلی با روحیاتم سازگاره، محتوایات این کتاب
چند ماه پیش برای یکی پروژهای در حوزه کودک انجام دادم، قرار شد یک حساب دیجیتال برای لیلی باز کنیم و براش کارت صادر بشه، نتیجهی کار شد چیزی که میبینید ولی خیلی طول کشید به دست ما برسه. وقتی رسید همون شب لیلی گفت
امروز قرار نبود فیلم ببینم ولی با خودم گفتم چند تا کار روی اعصاب رو که عقب هستم رو اول به یک جایی برسونم بعد شروع کنم به انجام کارهای دیگه، برای همین امروز فیلم دیدم و کتاب خوندم تا خودم رو برسونم به برنامه.
این هفته به لطف شارمین یک کارگاه بازی داشتیم. به نظرم میتونستند خیلی بهتر از این حرفها برگزار کنند ولی در کل نمرهی قابل قبولی بهشون میدم، هر چند باخت سنگینی رو تجربه کردیم. نکتهی جالب این بود که از یک جایی به بعد کنترل
یک هفتهی پر چالش دیگه هم گذشت، این هفته بالاخره دل رو زدم به دریا و چالش دوازده رو برای ۳۶ روز طراحی کردم و شروع کردم به انجامش، کار خیلی سختی بود، کلا کنار اومدن آدم با خودش کار سادهای نیست به نظرم. این
این کتاب رو از نمایشگاه کتاب امسال خریدم، موقع خرید اصلا نگاه نکردم نویسندهی کتاب چه کسی هست! امروز بعد از کتاب «داستاننویسی به مثابه شغل» هاروکی موراکامی این کتاب رو خوندم، یکم خورد تو ذوقم. فکر کنید یک نفر اولین کتابی که در زندگیش
واقعا به این دوره نیاز داشتم. رسما دارم در ویرگول کار مارکتینگ میکنم. از شبکههای اجتماعی شروع کردم و رسیدن به ایمیل مارکتینگ. الان تعدادی خوبی مخاطب برای فروشگاه کتاب پیدا کردیم که فکر میکنم میشه روی اونها حساب کرد، هفتهی بعد باید حداقل یک
دوباره به خاطر اینکه زندگیم رو از روزمرگی در بیارم وسط یک چالش بزرگ، یک چالش کوچیک طراحی کردم. در این چالش قراره ۱۲ تا کار رو برای ۳۶ روز انجام بدم. نمیدونم میشه یا نمیشه ولی دوست دارم اینها رو طی این مدت انجام
چند سال پیش با آرین رفته بودم موزهی هنرهای معاصر، اونجا یکی رو بارها و بارها دیدم، در ذهنم موند، چند وقت بعد با یکی آشنا شدم و دورادور با هم گپ میزدیم، بعد از مدتی تصمیم گرفتیم با هم قهوه بخوریم، اولین برخورد ما