یک هفته‌ی دیگه از تابستون هم گذشت، من کار خاصی برای اهداف و برنامه‌های تابستون نکردم. این جنگ خیلی چیزها رو بهم ریخت، اینم روش. البته تلاش جالبی کردم برای جبران خیلی کارها مثل نوشتن در بلاگم، حداقل به روزش کردم. حالا می‌تونم از هفته

ترم گذشته یکی از اساتید درباره یک قانونی در روانشناسی حرف می‌زد به اسم ۱۰-۱۰-۱۰، من خیلی ازش خوشم اومد برای همین قانون خودم رو گذاشتم، ۱۲-۱۲-۱۲، این قانون میگه اگر خواستید با کسی وارد رابطه بشید برای دوستی، ازدواج، همکاری یا

دیروز وسط جلسه مسعود گفت فردا میای بریم انبار یک سری وسیله با خودمون ببریم دفتر جدید؟ گفتم آره چرا که نه، اتفاقا بدنم نیاز به کار فیزیکی داره. شب قبلش هنوز اضطراب شدید داشتم خوابم نبرد، صبح ساعت ۸ بیدار شدم دیدم مسعود هم

امروز با خودم گفتم بد نیست دوباره فیلم «تاپ‌گان، ماوریک» رو ببینم. این فیلم رو چند سال پیش آمریکا برای حمله به تاسیسات ایران ساخته، از کجا مشخصه که ایران هست؟ خیلی ساده است، ایران تنها کشوری هست که هنوز F14 داره، یعنی میشه گفت

بالاخره برگشتیم تهران، هیچ وقت چنین حسی موقع برگشت به تهران نداشتم. انگار دلم براش خیلی تنگ شده بود. فکر نمی‌کردم یک روز اینطوری دلم برای این شهر تنگ بشه. همه چیز رو یک طور دیگه‌ای نگاه می‌کردم. انگار دنبال زخم‌هایی بودم که روی تنش

چند روز پیش مدیر گروه بهم پیام داد که به بچه‌ها بگو قراره ترم تابستانی ارائه بشه، دو تا درس و به صورت مجازی. موندم چرا به من می‌گفت که به بقیه بگم وقتی خودش تو تمام گروه‌ها بود. من نمی‌خواستم ترم تابستانی بردارم ولی

اولین هفته از تابستان هم گذشت. هیچ کاری نکردم برای انجام برنامه‌های تابستون. جنگ باعث شده بود احساس عجیبی داشته باشم. نمی‌تونستم احساساتم رو مدیریت کنم و کار کنم. حتی کتاب خوندن. ولی امتحانات دانشگاه رو با هر زحمتی بود تموم کردم. هر روز در

یک پارکی بود هر وقت از کنارش رد می‌شدیم لیلی می‌گفت نمیریم اینجا؟ شهربازی داره! منم چون حال روحی خوبی نداشتم می‌گفتم بعدا میارمت، امروز بالاخره وقتش رسید. با هم رفتیم شهربازی، اولش لیلی وسایل مخصوص بچه‌ها رو سوار شد تا اینکه ماشین برقی رو

دیروز، روز دوازدهم جنگ بود، پدافند در ایران تلاش می‌کرد دفاع کنه از شهرهامون و همزمان داشتیم اسرائیل و آمریکا رو با هم می‌زدیم. احساس خیلی پیچیده‌ای بود، سرنوشت جنگ مبهم‌تر از همیشه شده بود. تا اینکه با هر سختی بود خوابیدیم، صبح که بیدار