هفتهی ششم: جا موندم!
هفتهی ششم به تمام معنی کلمه گند زدم، نه فقط در پیادهروی، در همه چیز. البته روز اولش رو به خاطر دیدن یکی از دوستانم رفتم، اونم خیلی اتفاقی بود، نمیدونم چرا اینطوری شد، شاید به خاطر عمل مامانم بود یا تصادف کردن خواهر دلبر
هفتهی ششم به تمام معنی کلمه گند زدم، نه فقط در پیادهروی، در همه چیز. البته روز اولش رو به خاطر دیدن یکی از دوستانم رفتم، اونم خیلی اتفاقی بود، نمیدونم چرا اینطوری شد، شاید به خاطر عمل مامانم بود یا تصادف کردن خواهر دلبر
هفتهی پنجم خوش گذشت، دیگه انگار یکم به برنامه عادت کردم، به جای سه بار، چهار بار هم پیادهروی کردم، دیشب آرین یهویی بهم زنگ زد و گفت میای بریم پیادهروی؟ منم گفتم صبح رفتم، میدونست البته، حس کردم امیدی بهم نداره، ولی بهش گفتم
هفتهی چهارم داشت طوری پیش میرفت که به برنامه عمل نکنم، ولی با هر زور و زحمتی بود انجامش دادم. یکی از مهمترین دلایلش هم این بود که هوا به شدت خراب بود، گرد و غبار شدیدی کل شهر رو گرفته بود، برام جالب بود
هفتهی سوم هم موفق شدم با موفقیت و طبق برنامه پشت سر بگذارم. روز اول رو تهران نبودم و با یکی از دوستانم انجامش دادم، البته وسطش انصراف داد و مجبور شدم نصف مسیر رو خودم طی کنم، روز دوم رو تنهایی بعد از کلاس
روزهایی که تصمیم دارم برم پیادهروی واقعا سختترین روزهای زندگیم شده، اصلا دوست ندارم، واقعا خودم رو نمیفهمم، چون من همینطوری عادی توی خونه کیلومترها راه میرم. شاید چون برنامهریزی کردم باهاش مشکل دارم! نمیدونم. خلاصه تا زمانیکه لباس نپوشم، بند کفشهام رو نبندم، در
خیلی وقت بود دوست داشتم دویدن رو شروع کنم ولی از اونجایی که خیلی وقته از هر نوع ورزشی فاصله گرفتم باید آروم آروم پیش برم تا به خودم آسیب نزنم. بعد از خوندن کتاب «راهنمای مقدماتی دویدن» علاقهام بیشتر هم شد، همیشه دوست داشتم