ویزای کنیا
از اول سال ۲۰۲۴ همزمان با شصتمین سالگرد استقلال کنیا از انگلستان این کشور فقط ویزای الکترونیکی صادر میکنه، ویزای فرودگاهی هم ندارن و حتما باید قبل از سفر ویزا رو گرفت. من خودم کارهای گرفتنش رو انجام ندادم و علی زحمتش رو کشید، به
از اول سال ۲۰۲۴ همزمان با شصتمین سالگرد استقلال کنیا از انگلستان این کشور فقط ویزای الکترونیکی صادر میکنه، ویزای فرودگاهی هم ندارن و حتما باید قبل از سفر ویزا رو گرفت. من خودم کارهای گرفتنش رو انجام ندادم و علی زحمتش رو کشید، به
قبل از سفر علاوه بر واکسن تب زرد که در کل زندگی یکبار فقط نیاز هست بزنیم، باید قرص مالاریا هم میخوردیم. قرص مالاریا در اصل اسمش هیدروکسی کلروکین سولفات هست که برای درمان بیماریهای خود ایمنی مثل آتریت روماتوئید (روماتیسم مفصلی) و لوپوس هم
امروز اگر مجبور نمیشدم برنمیگشتم تهران، باید واکسن تب زرد میزدیم و میرفتیم قرص مالاریا از مرکز بهداشت میگرفتیم. واقعا از واکسن بدم میاد، البته مشکل اصلی لیلی بود که میگفت نه واکسن میزنم، نه قرص میخورم، تاحالا هم قرص نخورده، اصلا بلد نیست قرص
امروز خیلی جدی تصمیم گرفتم برم سفر و شروع کردم به گشتوگزار در سایتهای فروش بلیت. بالاخره بلیت مورد نظر رو پیدا کردم، وقتی گزینهی خرید رو زدم، فهمیدم روی خرید روزانه با کارت هم محدودیت گذاشتن، کلا در کشور محدودیتها زندگی میکنیم. هر جایی
قبلا وقتی دلم میگرفت به یکی از دوستام میگفتم پایهای بریم سفر؟ بدون اینکه بدونیم کجا میخوایم بریم، میگفت بریم. جالب این بود که با همون وضعیتی که بودیم هم میرفتیم بدون اینکه بریم وسایلی چیزی جمع کنیم. این بار هم در کافه نشسته بودیم
تازه ماشین رو درست کرده بودم، ولی باز بعد از کاشان ماشین لاستیکش ترکید، البته به خاطر جادهی افتضاح قم - اصفهان هم بود، موندم عوارض چه چیزی رو پرداخت میکنیم. نزدیک اصفهان هم ماشین باز خراب شد ولی رفتیم تا رسیدیم. برای لیلی همه
از هفتهی پیش درگیر سفر کاری به اصفهان بودم. مدام روزش رو جابهجا میکردم تا بتونم لیلی و دلبر رو هم با خودم ببرم. امروز به یکی از بچهها زنگ زدم و گفتم اگر امکانش هست امروز راه بیفتم. بعدش وسایل رو سریع جمع کردیم
چند روزی بود خیلی دلم گرفته بود، دوست داشتم چند روز برم اراک هم به خانواده سر بزنم، هم یکم با خودم خلوت کنم، همزمان دلبر هم میخواست با خانواده بره سفر، تصمیم گرفتیم منم در اون مدت برم اراک، صبح امروز بیدار شدم دلبر
چند روز قبل بابا گفت یک روزتون رو خالی کنید تا یک سمتی بریم، ما هم امروز رو خالی کردیم و قرار شد بریم تا کندوان و برگردیم، ولی از یک جایی به بعد من انداختم توی تونل و همینطوری رفتم تا رسیدیم به چالوس،
من باید میرفتم اصفهان و بلیت پیدا نمیکردم، هر روز سایتهای فروش بلیت هواپیما رو چک میکردم چون فرصت نداشتم با اتوبوس یا قطار سفر کنم باید سریع برمیگشتم، یک روز دیدم دو تا صندلی خالی شده، یکی اکونومی و یکی بیزینس، راستش اصلا فکر