هر چی جلوتر میریم بیشتر باهاش ارتباط برقرار می‌کنم، جیمی رو میگم، خیلی شبیه خودمه. این فصل جذاب‌تر شد چون کاراکترهای جذابی که خیلی دوست‌شون داشتم هم یا وارد ماجرا شدند یا خیلی نقش پررنگ‌تری پیدا کردند. نکته‌ی جالبی که این قسمت برای من داشت

از اون سریال‌هایی بود که عاشقش شدم. یعنی دقیقا گاهی حس می‌کردم دارم خودم رو می‌بینم. شاید اگر از روی زندگی منم فیلم بسازند از این هم طنز‌تر در بیاد. چیزی که خیلی وقت‌ها توی ذهنمه اینه که من همیشه در حال تلاش برای رسیدن

دوستم مهدی حدودا دو سالی می‌شد که بهم می‌گفت این سریال رو ببینم، شخصیت اصلی این فیلم خیلی شبیه من زندگی می‌کنه. ولی من حوصله نداشتم، البته بعد از دیدن فیلم بریکینگ بد دوست داشتم ببینم ولی نمی‌تونم چی شد که ندیدم، ولی این بار

وقتی یکی از تسک‌های زندگیم تموم میشه خیلی احساس خوبی بهم دست میده. باوجودیکه اصلا تسک جدی نبود ولی خب انجامش دادم. بیشتر به خاطر علی این فیلم رو دیدم، برای من جالب بود ببینم از چه چیز این فیلم خوشش اومده. برای من هم

فکر می‌کنم هفت ماه طول کشید تا تونستم فصل سوم رو تموم کنم. راستش نه فیلم اونقدر برام جذابه که بشینم و سریع تمومش کنم، نه اونقدر کسل‌کننده که بی‌خیالش بشم. این فصل از سریال رو دوست داشتم. برام جالبه که در هر فصل یک

خیلی کم پیش میاد که من بشینم و سریال ببینم. چون سختمه، اگر کامل تموم شده باشه اون سریال دوست دارم سریع منم تا آخر ببینمش، اگر مثل سریال ارباب حلقه‌ها تازه شروع شده باشه، اعصابم خورد میشه که فصل جدیدش کی میاد، برای همین

راستش قرار نبود اینطوری این سریال رو ببینم، تصمیم داشتم فصل اول و دوم رو تا آخر بهار تموم کنم ولی حدودا سه، چهار هفته‌ای زودتر تموم کردم. سریال رو دوست داشتم، به خصوص آخرین قسمت این فصل رو، خیلی جذاب تموم شد، کل دوازده‌

نمی‌دونم چی شد شروع کردم به دیدن این سریال و خیلی زود فصل اول رو تموم کردم، البته سریال خیلی بلندی هم نبود، شاید به خاطر این بود که خیلی دیالوگ‌ها و عکس‌هاش رو می‌دیدم. تا اینجای کار به نظرم فیلم جذابی بود، دوستش داشتم،

دو سال پیش بود فکر کنم که دیدن این سریال را شروع کردم ولی نتونستم تمامش کنم، یعنی تا اوایل فصل دومش رو دیدم، تا اینکه نمی‌دونم چی شد علاقه‌مند شدم به دیدن این سریال، اوایل به سختی قسمت‌ها را می‌دیدم، سعی می‌کردم روزی یک