مومیاییها
این فیلم هم وسط فیلمهایی که در طول روز لیلی تماشا میکرد دیدم. دیگه فکر میکنم فیلمی نباشه که لیلی ندیده باشه، موقع انتخاب فکر میکنه از بین فیلمهایی که دیده از کدوم بیشتر خوشش اومده اون رو برای بار چندم میبینه! فیلم بدی نبود.
این فیلم هم وسط فیلمهایی که در طول روز لیلی تماشا میکرد دیدم. دیگه فکر میکنم فیلمی نباشه که لیلی ندیده باشه، موقع انتخاب فکر میکنه از بین فیلمهایی که دیده از کدوم بیشتر خوشش اومده اون رو برای بار چندم میبینه! فیلم بدی نبود.
امروز لیلی و مصطفی دعواشون شده بود سر انتخاب فیلم، برای همین مجبور شدم وارد عمل بشم. همین طوری که داشتم میگشتم این تپلی رو دیدم، یاد وایکینگها افتادم، عاشقشونم. اینطوری شد که هم برای بچهها انتخاب کردم هم برای خودم و نشستیم با هم
امروز بعد از کار حوصله خونه رفتن نداشتم، به منصوره زنگ زدم پاشو بریم سینما. حتی نمیدونستیم چه فیلمی قراره بریم، باغ کتاب قرار گذاشتیم، از روی پوستر فیلمها و یکم سرچ دربارهی فیلمهای در حال اکران و زمان پخششون قرعه به نام «زیبا صدایم
این قسمت از آلوین و سنجابها شبیه فیلمی بود که تامهنکس بازی کرده بود، فکر کنم اسم فیلمش «دور افتاده» بود، توی ذهنم خیلی دوست دارم تو یک جزیره تنها زندگی کنم، البته واقعیت اینه که تمایل دارم یکی دیگه هم کنارم باشه، کلا تنهایی
از مزایای بچه داشتن اینه که مجبوری کلی انیمیشن تماشا کنی، حتی بعضیها رو باید بارها و بارها ببینی، طوری که دیگه میتونی در دوبله اون فیلم مشارکت کنی. آلوین هم از اون دست فیلمهاست. فکر کنم لیلی اونقدر این فیلم رو ببینه که دیگه
نمیدونم چی شد که لیلی برای اولین بار آلوین رو دید، فقط یادمه یک بار خونه نشسته بودم و به لیلی گفتم چه فیلمی با هم ببینیم؟ گفت آلوین۳، من از این قسمت شروع کردم به دیدن تا رسیدم به یک، اینم باید اضافه کنم
بهار تصمیم گرفتم یکم انیمیشن ببینم، بعد از تهیه یک لیست رسیدم به این فیلم، بعد از یکم تحقیق احساس کردم مناسب سن لیلی نیست. برای همین تنهایی نشستم وسط کارها این فیلم رو تماشا کردم. یکی از کارهایی که از بچگی دوست داشتم انجام
امروز تصمیم گرفتم بیخیال سریال House of cards بشم و یک فیلم سینمایی باحال ببینم. این شد که از هوش مصنوعی پرسیدم و اونم این فیلم رو پیشنهاد کرد، واقعا دوستش داشتم، داستان یک معلم و دانشآموز که مجبور هستن در تعطیلات کریسمس همدیگه رو
امروز خیلی اتفاقی وقتی داشتم دنبال یک فیلم برای لیلی میگشتم رسیدم به عصر یخبندان، مطمئن بودم قبلا دیدم ولی یادم نمیومد، ولی لیلی تا حالا ندیده بود و این خوب بود، جالب این بود که دیدم تا ۵ هم رفته. لیلی گیر داد که
مدتی میشه که زیاد به از دست دادن فکر میکنم، از وقتی میلاد از دنیا رفت، ذهنیتم نسبت به خیلی چیزها عوض شد، میشه گفت دیگه اون آدم سابق نشدم. زندگی شبیه گذشته نیست برام. چند روز پیش پرهام یه استوری گذاشته بود، «یادآوردی: عزیزانتان