آخرین باری که یک فیلم دیدم که کل فیلم در یک لوکیشن بود، «دوازده مرد خشمگین» بود. ولی اون فیلم هم شروعش با با دادگاه بود و کلی آدم اونجا بودن، بعد دوازده نفر در اون فیلم بازی می‌کردن، این فیلم یک نفر بازیگر داشت

من خیلی با فیلم‌های علمی تخیلی ارتباط برقرار نمی‌کنم، البته در گذشته خیلی دوست داشتم. ولی آواتار برای من یک چیز دیگه بود، قبلی رو خیلی دوست داشتم، واقعا تخیل جذابی بود. چیزی که در فیلم‌های تخیلی خیلی بهش فکر می‌کنم اینه که چرا همیشه

قبلا این فیلم رو دیده بودم، ولی اسمش به یادم نبود، دوستی بهم گفت این فیلم رو ببینم، همون دقایق اول فهمیدم، ولی نمی‌دونم چی شد دلم خواست دوباره ببینمش. لعنتی‌ها هر فیلمی ساختند این روزها ما واقعیش رو تجربه کردیم، مثل شیوع، با خودم

خدایی حیف امتیاز ۷ که این فیلم داره، به نظرم ۵ هم براش اضافه است. من فیلم‌های تاریخی حتی تخیلی رو دوست دارم، ولی این فیلم بیشتر تو مایه‌های فیلم هندی بود. انگار کسی گذاشته دنبال کارگردان که سریع یک فیلم بساز، من حتی داستان

دوست ندارم درباره‌ی این فیلم نظر بدم، ولی اگر بخوام بنویسم می‌تونم روزها درباره‌اش بنویسم و حرف بزنم. من این فیلم رو خیلی دوست داشتم، به دلایل مختلف. درگیری آدم‌های فیلم با دین، مذهب و خدا، تصمیماتی که در طول زندگی‌شون گرفتند و درگیری‌هاشون با

فیلم جالبی بود. با بعضی از قسمت‌هاش همزاد پندازی می‌کردم، انگار بخشی از زندگی خودم بود. دیدن این فیلم به عنوان پدر و مادر هم برای من جذاب بود. اینکه خودم رو تصور کنم وقتی لیلی بزرگ شده چطوری قراره باهاش رفتار کنم، چطوری کمکش

خیلی وقت بود با دیدن فیلم گریه نکرده بودم. ثانیه به ثانیه‌ی این فیلم میلاد جلوی روم نشسته بود. هیچ وقت شب آخر رو که پیش اون بودم فراموش نمی‌کنم. بهم گفت بیا دستم رو بگیر، با یک دستم دستش رو گرفتم و با دست

خیلی وقت بود از این سبک فیلم‌ها ندیده بودم، به نظرم فوق العاده بود، یک نگاه متفاوت به جنگ. من همیشه هر وقت اسم جنگ میاد به همین موضوع فکر می‌کنم. اینکه یک عده آدم نفهم و خالی از صفت دور هم جمع می‌شوند و

این فیلم رو هر روز در توییتر می‌دیدم، امروز با خودم گفتم دیگه باید ببینمش، وقتی شروع کردم به دیدن هر چند دقیقه یکبار فیلم رو متوقف می‌کردم، می‌خندیدم و یاد خودم میفتادم، احساس می‌کردم این فیلم زندگینامه‌ی خودمه. جالب اینه من چنین دوستی رو

دنبال اسم فارسی این فیلم بودم دیدم به دوتا اسم منتشر شده یکی «از خود گذشتگی»، یکی هم «تعلق خاطر»، به نظرم دومی خیلی مرتبط‌تر بود. من اونقدر کلافه بودم که اصلا حوصله‌ی خودمم نداشتم، با خودم گفتم برم یک فیلمی ببینم، بی‌هدف وارد سینما