
تئاتر دورهگردها
چند وقت پیش تبلیغات این تئاتر رو در تیوال دیدم ولی ترجیح دادم سفیدبرفی رو برم. بعد از دیدن این تئاتر البته متوجه شدم تصمیم درستی هم گرفته بودم، خیلی شبیه برنامههای عمو فیتیلهها بود، البته واقعا همون بود، عموفیتیلهها منهای یکیشون. یعنی آدم آرزو به دل میمونه چند نفر آدم حرفهای تو این کشور برای مدت طولانی با هم کار کنن و به مشکل نخورن. شاید اینم بد نباشه. این تئاتر از نظر آموزشی واقعا جذاب بود، یعنی محتوای خوبی داشت، ولی تئاتر به معنای تئاتری که من دوست ندارم نبود. ولی لیلی دوستش داشت، البته لیلی هم معتقد بود سفید برفی و توستر از این بهتر بودن. دیگه یه کاری کردم حالا مجبورم این بچه رو مدام ببرم تئاتر. البته این بار فضای جدیدی رو تجربه میکرد، یکی از شعبههای کانون پرورش فکری کودکان بود، واقعا پنجاه سال پیش به چه چیزهایی فکر میکردن، چطوری طراحی میکردن، واقعا معماری جذابی داشت، حتی همین امروز هم از خیلی از سالنهای جدید مدرنتر و شیکتر بود، فقط حیف که مثل تمام چیزهای دیگه بقیه فضاها رو به گند کشیدن، کلا چیزی به اسم نگهداری درست تو ذهن اینا تعریف نشده متاسفانه و آدم خیلی حیفش میاد.