
دوستی این چنینم آرزوست،…
همیشه دوست داشتم یک رفیق خاص در زندگیم داشته باشم، کسی که مثل خودم به تمام معنی کلمه دیوونه باشه، دنیا رو باهاش بچرخم، هر چیزی که به ذهنم میرسه رو بسازم، در بدترین شرایط زندگی حتی ثانیهای شک نکنم که ممکنه نتونم روش حساب کنم، خلاصه یک آدم تمام عیار، نامردیه اگر بگم هیچ وقت نداشتم، من همیشه وقتی حالم خیلی خوبه، زندگیم روبهراهه، مشکل خاصی ندارم، خوب خدماترسانی میکنم، رفیقهای این طوری که روزی صدها بار بهم بگن برات میمیرم زیاد داشتم، ولی هر وقت به مشکلی خوردم یا حالم خوب نبوده براشون کار پیش میومد، حتی همین امروز، دوستی بهم گفت پاشو بیا بهت شیرینی بدم، رفتم، شیرینی که نداد هیچی، بعد از خوردن غذا هم گفت میشه من رو سریع برسونی به این آدرس؟ باید دوستانم رو ببینم، نمیشه نبینمشون.
قبل از اون مدام میگفت، اومدم خودت رو ببینم با هم حرف بزنیم، چرا حالت خوب نیست؟ منم سکوت میکردم یا جوابهای سربالا میدادم، آخه آدم پیش هر کسی سفرهی دلش رو که باز نمیکنه، نمیدونم بعضی از مردم چطوری از این رفیقهایی که من آرزو دارم داشته باشم دارند، اصلا نمیدونم چطوری باید به دستش آورد، به نظرم در روزگاری زندگی میکنیم که دیگه خبری از اون وفاداریها، گذشتها و جانفشانیهای گذشته نیست، همه در یک خودخواهی خاصی غوطهور هستند.
میدونید، من این حرفها سرم نمیشه، شاید تا آخرین لحظهای که در این دنیا زنده هستم دنبالش بگردم، شاید هیچ وقت پیداش نکنم، شایدم پیداش میکنم بعد گماش میکنم، نمیدونم، در کل برای من خیلی چیز مهمیه، حاضرم بارها و بارها شکست بخورم ولی دست از تلاش برای پیدا کردنش برندارم، انگار دنبال گنج میگردم، واقعا هم از هر گنجی میتونه ارزشمندتر باشه.