
تنهایی بهتر از بودن با آدمهای اشتباهه
امسال در زندگیم خیلی احساس تنهایی داشتم، زندگیم دچار فراز و نشیبهایی عجیب و زیادی شده بود، البته وقتی میگم عجیب و زیاد از نظر خودمه، وگرنه به نظرم همیشه زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش رو داشته، اصلا هر چی جلوتر میرم، این فراز و نشیبها برام عادی میشه، چون همیشگی هستند، ولی هر چی بزرگتر میشیم، به نظرم بیشتر درکشون میکنیم. چند ماه پایانی سال خیلی درگیر پیدا کردن یک آدم بودم در زندگیم، کسی که مثل خودم دیوونه باشه، بتونم باهاش کارهایی که با آدمهای عاقل و منطقی نمیتونم پیش ببرم رو باهاش پیش ببرم، ولی خسته شدم اینقدر گشتم، واقعا گاهی خیلی دوست دارم یک کپی از روی خودم داشته باشم ولی نمیشه. بگذریم، این موضوع اونقدر به مغزم فشار آورده بود که حدودا یک ماه بیشتر زمانم رو روی تخت بودم و داشتم فکر میکردم، تا اینکه یک دوست دیوونه پیدا شد و بهم گفت بیا بریم بهت شام بدم، همین که از روی تخت جدا شدم، با خودم گفتم تنهایی هم بد نیست، شاید باید بگذارم زندگیم مسیرش رو خودش پیدا کنه، حداقل به نظرم تنهایی بهتر از بودن با آدمهای اشتباهه، چون تنهایی فقط باعث میشه جلوتر نرم، ولی وجود آدمهای اشتباه باعث میشه به عقب برگردم، حتی وارد باتلاق بشم، خلاصه خودم رو سپردم به زندگی.