امروز با یک دوست جدید قرار گذاشتم، البته من نگذاشتم، امیرحسین و علی‌ اصغر هماهنگ کردند، کلی بحث کردیم، برام خیلی جالب بود، من می‌گفتم آدم تو سن کم نیاز نیست بره تو یه شرکت خیلی بزرگ تا تجربه کسب کنه چون خیلی یاد نمی‌گیره،

امروز بعد از سه سال علی رو دیدم، ظرف سه سال گذشته اونقدر بهم می‌گفت شام بده، گفتم لااقل یک ناهار با هم بریم بیرون، خیلی هم تاکید داشت در فضای باز باشه، خدایی جای خوبی هم پیدا کردیم، بعد از کلی گپ زدن درباره‌ی

چند سال بود که پول صندلی می‌دادیم در یکی از فضاهای کار اشتراکی، امروز برای کاری باید می‌رفتم، تصمیم گرفتم با بعضی از دوستان که قرار بود با هم کاری رو شروع کنیم اونجا جلسه هماهنگ کنم و با هم گپ بزنیم. بعد از کلی

امروز با یک سرمایه‌گذار جلسه داشتم، گپ‌و‌گفت جالبی بود برای من، بعد از اینکه توضیحاتی درباره‌ی کارهایی که کردم دادم، رسیدیم به این نقطه که برم کنارشون قرار بگیرم برای سرمایه‌گذاری ولی من اصلا خوشم نیومد، نمی‌دونم چرا احساس خوبی نداشتم، چالش جالبی برام نداشت،

این هفته خیلی پر اضطراب بود برای من، امروز امتحان جامع گردشگری داشتم، کل هفته داشتم کتاب می‌خوندم، ۱۴۰۰ صفحه کتاب خوندم، یک شب هم مجبور شدم نخوابم، بعدش سردرد شدیدی گرفتم ولی به نظرم آزمون رو بد ندادم، به جز این کار روزی چهار

جمعه‌ی این هفته آزمون جامع گردشگری داشتم، اصلا فرصت نکردم هیچ کار دیگه‌ای به جز کلاس خلبانی رفتن و درس خوندن برای آزمون انجام بدم، باید شش تا کتاب رو می‌خوندم و نمونه سوال حل می‌کردم، ۱۴۰۰ صفحه حدودا فقط کتاب خوندم، دیگه مغزم درد

این کتاب رو از تمام کتاب‌هایی که این هفته خوندم بیشتر دوست داشتم، چون واقعا کتاب کاربردی بود. در فصل اول درباره‌ی مفاهیم کلی محصولات و خدمات حوزه‌ی گردشگری حرف میزنه و اینکه جنس این محصولات شبیه بقیه‌ی صنایع نیست، قابل نگهداری نیست، مثلا اگر

چند سال پیش قبل از کرونا با خودم گفتم حالا که من رشته‌ی مدیریت جهانگردی خوندم برم یه آژانس گردشگری بزنم، رفتم دنبال کارهاش دیدم، باید یه مدیرفنی داشته باشم، پیگیر که شدم دیدم خودم می‌تونم مدرکش رو بگیرم، به خصوص که جهانگردی هم خوندم

این کتاب سه فصل اولش یکم توضیحات بود که سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی حوزه‌ی گردشگری کدوما هستن، بعدش اومده بود درباره‌ی تابعیت و قوانین اون صحبت کرده بود، برام خیلی جالب بود که ایران تابعیت دوم رو قبول نداره و میگه اگر قراره با تابعیت

خیلی اتفاقی با دوستی آشنا شدم که خیلی ناشناس بود و گفت بیا هم رو ببینیم. منم قبول کردم و رفتم نشستیم ساعت‌ها گپ زدیم، البته شام هم ازش گرفتم و خیلی چسبید، فهمیدم خلبانی می‌خونه البته برای هواپیمای فوق سبک و دیگه آخراشه داره