تمام زندگی من
هفتهی خیلی عجیبی رو پشت سر گذاشتم. یک هفته بود که لیلی رو ندیده بودم و میخواستم حتما روز تولدش کنارش باشم. با هر زحمتی بود خودم رو رسوندم و زمانیکه در آغوش گرفتمش احساس آرامش عجیبی داشتم، حس میکردم در این لحظه تمام دنیا
هفتهی خیلی عجیبی رو پشت سر گذاشتم. یک هفته بود که لیلی رو ندیده بودم و میخواستم حتما روز تولدش کنارش باشم. با هر زحمتی بود خودم رو رسوندم و زمانیکه در آغوش گرفتمش احساس آرامش عجیبی داشتم، حس میکردم در این لحظه تمام دنیا
یکی از پر اضطرابترین هفتههای سال، حداقل شش بار ماشین این هفته خراب شد و توی برف گیر کردم و نتونستم برگردم تهران. ولی خب دورهی مدیریت پروژه رو در این هفته تموم کردم. نگذاشتم خیلی بیمصرف باشم. کلی کارهای دیگه هم پیش بردم، ولی
اینم از چهارمین دورهی مدرک «Google Project Management: Professional Certificate»، سرعت طی کردن این دوره خیلی زیاد به خاطر اینکه توی برف گیر کرده بودم و هیچ کار دیگهای نداشتم. بگذریم در این دوره یاد گرفتم چرا بستن یک پروژه مهمه، معنی کامل بودن پروژه
این سفری که به اراک داشتم واقعا داستان شد، اول قرار بود یکشنبه برگردم، راه افتادم ماشین خراب شد، دوشنبه نیم متر برف اومد، سهشنبه تصمیم گرفتم دوباره برگردم، ماشین خراب شد، سهشنبه باز نیم متر برف اومد، چهارشنبه باز ماشین خراب شد، پنجشنبه برف
اینم از سومین دورهی مدرک حرفهای «Google Project Management: Professional Certificate»، خیلی خوب بود، خیلی چیزها یاد گرفتم. با اجزای کلیدی برنامهریزی پروژه آشنا شدم، اینکه چطوری برنامهریزی مناسب تضمین میکنه نقاط عطف و وظایف پروژه تکمیل بشوند. اینکه اصلا چرا لازمه یک طرح پروژه
تا امروز نمیدونستم نویسندهی کتاب قلاب همون نویسندهی کتاب ذهن حواس جمع است، من دوست داشتم این کتاب رو بخونم، حتی فکر کنم خریدمش ولی هنوز فرصت نشده بخونمش. این کتاب رو دوست داشتم، هر چند به نظرم نیاز به این همه توضیح نبود. ولی
دومین دوره از مدرک «Google Project Management: Professional Certificate» هم تموم شد. انتظار داشتم این دوره را در سال ۱۴۰۲ شروع کنم، ولی حوصلهام سر رفته بود و حوصلهی یادگیری چیزهای فنی هم نداشتم، این شد که این دوره رو شروع کردم. یاد گرفتم مراحل
خیلی وقت بود با دیدن فیلم گریه نکرده بودم. ثانیه به ثانیهی این فیلم میلاد جلوی روم نشسته بود. هیچ وقت شب آخر رو که پیش اون بودم فراموش نمیکنم. بهم گفت بیا دستم رو بگیر، با یک دستم دستش رو گرفتم و با دست
همینطوری سریع داره زمستون هم تموم میشه. حس میکنم وقتی طبق برنامه پیش میرم دچار روزمرگی میشم، مثل همیشه هر روز نوشتم، فیلم دیدم، کتاب خوندم، دورهی آموزشی شرکت کردم، به خانواده سر زدم، سفر کردم. ماشینم خراب شد، کلاس زبان رفتم، همینقدر روتین، کارها
چند روزی بود خیلی دلم گرفته بود، دوست داشتم چند روز برم اراک هم به خانواده سر بزنم، هم یکم با خودم خلوت کنم، همزمان دلبر هم میخواست با خانواده بره سفر، تصمیم گرفتیم منم در اون مدت برم اراک، صبح امروز بیدار شدم دلبر