علی دیشب گفت امروز ساعت ۸ صبح فرودگاه باشیم. خانواده ما رو تا فرودگاه همراهی کردن، وقتی رسیدیم دیدم علی تنها نشسته و تکیه داده به یکی از ستون‌های فرودگاه، دیدن این صحنه برام خیلی جذاب بود، چون کسی که قرار بود ما رو همراهی

سفر خانوادگی رفتن برای من خیلی متفاوت از سفر شخصی هست. اگر خودم تنهایی سفر برم یک کوله‌پشتی و یک زیرشلوار بر می‌دارم و با شلوار کوه میرم سفر، مهم نیست حتی مقصدم کجاست باز با همین ترکیب قطعا سفر می‌کنم. ولی این روزها ترجیح

من از وقتی یادم میاد درگیر یک اضطراب همیشگی بودم که خیلی وقت‌ها یاد دلیلش رو نمی‌دونستم یا اصلا اگر دلیلی هم داشته دلیل درستی نبوده، یا دلیل ساخته‌ی ذهنم بوده، یا بحرانی بوده که ذهنی برای خودم ساختم، یا واقعا درگیر یک موضوع جدی

از اول سال ۲۰۲۴ همزمان با شصتمین سالگرد استقلال کنیا از انگلستان این کشور فقط ویزای الکترونیکی صادر می‌کنه، ویزای فرودگاهی هم ندارن و حتما باید قبل از سفر ویزا رو گرفت. من خودم کارهای گرفتنش رو انجام ندادم و علی زحمتش رو کشید، به

قبل از سفر علاوه بر واکسن تب زرد که در کل زندگی یکبار فقط نیاز هست بزنیم، باید قرص مالاریا هم می‌خوردیم. قرص مالاریا در اصل اسمش هیدروکسی کلروکین سولفات هست که برای درمان بیماری‌های خود ایمنی مثل آتریت روماتوئید (روماتیسم مفصلی) و لوپوس هم

وسط کارهایی که باید برای سفر انجام می‌دادیم، تصمیم گرفتیم باغ موزه‌ی نگارستان هم بریم، البته دلیل اصلی که رفتیم اونجا، رستوران روحی بود، صبحانه‌های خیلی خوبی داشت، لیلی هم گیر داده بود که خیلی گشنمه، واقعا این رفتار خیلی عجیبی هست که ماه رمضان

امروز اگر مجبور نمی‌شدم برنمی‌گشتم تهران، باید واکسن تب زرد می‌زدیم و می‌رفتیم قرص مالاریا از مرکز بهداشت می‌گرفتیم. واقعا از واکسن بدم میاد، البته مشکل اصلی لیلی بود که می‌گفت نه واکسن می‌زنم، نه قرص می‌خورم، تاحالا هم قرص نخورده، اصلا بلد نیست قرص

این چند روز عید خیلی یاد میلاد کردم، هر بار که مصطفی رو می‌بینم یاد میلاد میفتم، قطعا خیلی دوست داشت بزرگ‌ شدن پسرش رو ببینه، من هر بار می‌بینمش کلی ذوقش رو می‌کنم و یاد باباش میفتم. چه روزهای بی‌نظیری با هم داشتیم. چه

امروز خیلی جدی تصمیم گرفتم برم سفر و شروع کردم به گشت‌و‌گزار در سایت‌های فروش بلیت. بالاخره بلیت مورد نظر رو پیدا کردم، وقتی گزینه‌ی خرید رو زدم، فهمیدم روی خرید روزانه با کارت هم محدودیت گذاشتن، کلا در کشور محدودیت‌ها زندگی می‌کنیم. هر جایی

هیچ وقت ماشین کف‌خواب رو درک نکردم، برای همین آخرین ماشینی که خریدم کف‌خواب بود، نه اینکه دنبال چنین چیزی بودم، خیلی اتفاقی پیش اومد، اولش گفتم باید جالب باشه، بعد که با هر بار رد شدن از روی دست‌اندازها کف ماشین رو نابود می‌کردم،