عاشق خرید لباس برای بچهام
امروز سر کار بودم، دلبر بهم گفت میای بریم برای لیلی خرید کنیم؟ گفتم فرصت ندارم اگر میشه خودت برو و برای من عکس بفرست، بعد از مدتی از فرآیندش خوشم نیومد و بهش گفتم خودم میام دنبالتون بریم خرید. بعد از مدتها تصمیم گرفته
امروز سر کار بودم، دلبر بهم گفت میای بریم برای لیلی خرید کنیم؟ گفتم فرصت ندارم اگر میشه خودت برو و برای من عکس بفرست، بعد از مدتی از فرآیندش خوشم نیومد و بهش گفتم خودم میام دنبالتون بریم خرید. بعد از مدتها تصمیم گرفته
امروز لیلی داشت با روبیکش بازی میکرد، به نظرم روبیک خیلی قشنگی اومد، بهش گفتم این رو از کجا آوردی؟ با یک حالت متعجب بهم گفت: «بابایی، یادت نمیاد؟ این رو خودت برام خریدی!»، خیلی احساس پیری بهم دست داد. برای اینکه با این احساس
طی ده روز گذشته وقت خوبی گذاشتم و با خودم کلی گپ زدم و برنامههام رو برای سال ۱۴۰۴ مشخص کردم. کارهای عجیبی قرار نیست بکنم. یک جورایی سال آخر قبل از چهل سالگی رو میخوام بزارم و کارهای نیمه تمام رو تموم کنم، کارهایی
دیشب روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم کار بانکی انجام میدادم و لیلی هم کنارم روی تخت بپربپر میکرد و میخندید تا اینکه دلبر وارد اتاق شد، نفهمیدم چی شد که صورت لیلی خورد به دستش، چون اولش فقط شنیدم داره جیغ میکشه، برگشتم
امروز اصلا حال و حوصلهی خودمم نداشتم. همینطوری به مسعود پیام دادم گفتم برنامهات چیه؟ گفت هیچی ولی بیا بریم چند تا گالری ببینیم. من اصلا کاراکتر هنرمندی ندارم ولی جدیدا دوست دارم کارهای هنری رو ببینم. اینطوری شد که با هم رفتیم بیرون، چند
دیگه داشت شش ماه میشد که دنبال خرید یک روشویی مناسب، شیک و مدرن هستم ولی پیدا نمیکنم. دیگه تصمیم خودم رو گرفتم چون میخواستم حتما قبل از پایان سال روشویی رو بخرم و نصب کنم، ولی مجبور شدم بسازم. چند روزی نشستم توی پینترست
این ترم رسما دارم یک هفته در میون میرم دانشگاه، به خاطر شرایط کاری که داریم. خودم حس میکنم کافیه. همهی کلاسهای اصلیم روز چهارشنبه است، پنج تا کلاس دارم از ۸ صبح تا ۸ شب دانشگاه هستم. اینکه دارم حضوری میرم دانشگاه حس جالبی
دومین دورهای که امسال رفتم، دورهی هواشناسی کوهستان استاد هاشمنژاد بود. واقعا کاراکتر جالبی داره این استاد. سر کلاسهای خلبانی، دکتر سبحان که هواشناسی درس میداد هم کاراکتر عجیبی داشت، دارم حس میکنم ماهیت هواشناسی شاید روی کاراکتر آدمها هم اثر میگذاره. در این دوره
امشب با دلبر رفتیم خونهی مسعود مهمونی، در اصل شب فیلم بود. محمد، مونس و محسن هم دعوت کرده بود. محمد که با هم همکار هستیم، مونس و محسن هم برای بار اول بود که میدیدم. کاراکتر محسن خیلی شبیه من بود ولی نسخهی کم
دیروز که تایید حراستم اومد برای گرفتن کارت رمپ، با خودم گفتم سریع برم کارهای مدیکال رو هم بکنم. ثبت درخواستش رو انجام دادم و رفتم کلنیک تابان که با سازمان هواپیمایی طرف قرارداد هست، امسال سه تا آزمایش داشتم، خون، گوش و قلب. برای