آخرین نسل پُر جمعیت
بعد از تحویل سال نو با بچهها زدیم به جاده، چند ساعتی در طبیعت گشتوگزار کردیم و بعد از افطار رفتیم خونهی مادربزرگ، نمیدونم در ذهنم چی گذشت که با خودم گفتم الان وقت اینه بریم خونهی عمه، خدا رو شکر بقیه هم موافق بودن.
بعد از تحویل سال نو با بچهها زدیم به جاده، چند ساعتی در طبیعت گشتوگزار کردیم و بعد از افطار رفتیم خونهی مادربزرگ، نمیدونم در ذهنم چی گذشت که با خودم گفتم الان وقت اینه بریم خونهی عمه، خدا رو شکر بقیه هم موافق بودن.
یک سال دیگه هم گذشت، واقعا نفهمیدم چطوری این همه سال گذشت. نمیدونم سال ۱۴۰۳ برای شما چطوری گذشته! ولی برای من با تمام چالشها، درد و رنجها، فراز و فرودهایی که در زندگی داشتم خوش گذشت. تمام تلاش خودم رو کردم آدم خوبی باشم،
چند سال پیش یکی از دوستانم به اسم امیر مهرانی عزیز، در آخرین روزهای سال، مطلبی در بلاگش نوشت با عنوان «کولهپشتی»، اونجا سه سوال خیلی مهم از خودش پرسیده بود که برای منم خیلی جذاب بود و منم در اون سال چنین مطلبی در
امروز لیلی با ذوق به خواهرزادهام گفت بیا با پروژکتور فیلم ببینیم، منم استقبال کردم، با چالش انتخاب فیلم مواجه شدیم، اونقدر بالا و پایین کردم بین فیلمهای جدید تا اینکه نمیدونم چی شد من یاد وال ای افتادم، خیلی با ذوق گفتم دوست دارم
یک ماه قبل از عید مامان کمردرد شدیدی گرفت، وقتی بردیمش دکتر و امارآی ازش گرفتن، فهمیدیم دیسکش پاره شده! چرا؟ مثل همیشه نمیدونیم، خودش هم نمیدونه. این مدت استراحت کرده بود، من به خاطر اینکه بهش کمک کنم امسال زودتر برگشتم. صبح که از
بابام اخلاق جالبی داره، تا وسیلهای کامل خراب نشه درستش نمیکنه، البته وقتی هم کامل خراب بشه بازم ممکنه درستش نکنه، بستگی داره به اینکه چقدر نیازش داره. ماشین هم براش اینطوریه، همیشه میگه داره کار میکنه ولی خب با چه شرایطی. چند وقتی بود
برای خونهی لیلی تصمیم گرفته بودم تلویزیون بخرم، حتی سیمکشیهای خونه رو هم بر اساس نصب تلویزیون طراحی کرده بودم تا اینکه در مهمونی شب فیلم خونهی مسعود با پروژکتورهای شیائومی آشنا شدم و خوشم اومد. احساس کردم به جای تلویزیون باید این رو بخرم
فکر میکنم اوایل اسفند مامان ازم پرسید برنامهات برای هفتهی آخر اسفند چیه؟ منم گفتم نمیدونم، خیلی سریع گفت من کاری به بقیه کارهات ندارم، شنبه خونه باش مراسم افطاری داریم. من از برنامههایی که دیگران برام مشخص میکنن و مربوط به هفتههای آینده هستن
طی یک سال گذشته ما چندین بار درگیر موتورخانه ساختمون بودیم ولی همسایهها از انجام کار درست به دلایل مختلف فرار میکردند تا همین چند روز پیش که دیگه کلا ترکید. آب گرم و گرمایش ساختمان کلا رفت روی هوا. جلسه فوری برای رفع مشکل
امروز بعد از جلسات روز یکشنبه با مسعود رفتیم ارگ قدم زدیم و در یکی از کافههای اونجا نشستیم و دربارهی کارهایی که قراره در آینده انجام بدیم و طرز فکر و بینشی که نسبت به اونها داریم کلی گپ زدیم. من این جلسات رو