دیشب خیلی اتفاقی زد به سرم که برم سینما، چند روز پیش دیدم بچه‌ها درباره‌ی یک فیلم ایرانی در حال اکران صحبت می‌کنند، «پیرپسر»، یک فیلم خیلی بلند سه ساعته، خلاصه بلیت خریدیم و راه افتادیم. بعد از خرید چُسِ‌فیل، شما بهش چی می‌گید؟ همون!

امروز خلاصه‌ی کتاب «رمزگشایی چاقی» اثر جیسون فانگ (Jason Fung) رو از طریق پادکست فیت شین گوش دادم، این کتاب به بررسی علمی و دقیق دلایل واقعی چاقی و اضافه‌وزن می‌پردازد و دیدگاه رایج کالری‌شماری را به چالش می‌کشد. نویسنده با ترکیب تحقیقات جدید و

اولین کتابی که در زندگیم هدیه گرفتم بر می‌گرده به کلاس اول ابتدایی، خانواده‌ام در پایان سال فراموش کرده بودن برام جایزه بخرن، معلم‌ عزیزم بین اهدای جوایز رفت و کتاب «کرم ابریشم» رو نمی‌دونم از کجا آورد و کادو کرد و بهم هدیه داد.

امروز دنبال یه پادکست خوب در حوزه‌ی سلامت بودم که رسیدم به پادکست فیت شین، خیلی خوشم اومد چون خلاصه کتاب‌هایی در حوزه‌ی سلامت رو کار کرده بود، از کتاب «How Not to Diet» نوشته دکتر مایکل گرگر، شروع کردم، این کتاب یک راهنمای جامع و

این هفته واقعا گرم بود، انگار فصل‌ها جا‌به‌جا شدن و دما هم چند درجه‌ای نسبت به نرمال این فصل اضافه شده. راستش من آب‌وهوای قدیم رو بیشتر دوست داشتم. از این مشکل که عبور کنیم، با مدیریت درست منابع باعث شد آلودگی هوا طوری باشه

امروز دلم گرفته بود، گفتم باید یک فیلم خنده‌دار ببینم، از لیست جدیدترین کمدی‌ها رسیدم به این فیلم، حالا یا قبلا این فیلم رو دیده بودم، یا یک فیلم با همچین محتوایی باید وجود داشته باشه که من دیده باشم. فیلم قوی نبود، ولی فیلمی

خیلی وقت بود پادکست گوش نداده بودم، امروز رفتم سری به بی‌پلاس زدم، آخرین اپیزود رو باز کردم، عنوانش خلاصه‌ی «کتاب ملت دوپامین: پیدا کردن تعادل در عصر لذت (Dopamine Nation: Finding Balance in the Age of Indulgence) نوشته‌ی آنا لِمبک، روان‌پزشک و استاد دانشگاه

چند سالی میشه اسم چند تا پروژه‌ی مورد علاقه‌ام رو می‌نویسم تو لیست کارهایی که دوست دارم در اون سال انجام بدم ولی هیچ به کجا میشه! اصلا سمت‌شونم نمیرم. البته بعضی‌ وقت‌ها یه ناخنکی می‌زنم ولی جدی نمی‌گیرم. امسال تصمیم دارم در تابستان، برای

کتاب «من از یادت نمی‌کاهم، مارتیتا» نوشته‌ی ساندرا سیسنروس (ترجمه‌ی اسدالله امرایی) اثری است کوتاه و عمیق که روایت‌گر خاطرات سه زن جوان مکزیکی-آمریکایی به نام‌های «کورینا»، «پائولا» و «مارتیتا» است. این سه دوست در پاریس با هم آشنا می‌شوند و ماه‌ها در حاشیه‌های شهر

بعضی روزها رو هر کاری کنی غم‌انگیز هستند، یکی از این روزها عاشوراست. صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم حسش نیست، یکم اینستاگردی کردم، یکم تلویزیون مراسم شهرهای مختلف رو دیدم، بعد خوابیدم، این فرآیند رو تا شب تکرارش کردم تا اینکه آفتاب غروب