بعضی روزها رو هر کاری کنی غم‌انگیز هستند، یکی از این روزها عاشوراست. صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم حسش نیست، یکم اینستاگردی کردم، یکم تلویزیون مراسم شهرهای مختلف رو دیدم، بعد خوابیدم، این فرآیند رو تا شب تکرارش کردم تا اینکه آفتاب غروب

امروز خیلی حوصلم سر رفته بود، به مسعود پیام دادم، اونم گویا در همین موقعیت گیر کرده بود، گفت ناهار بیا اینجا، منم سریع جمع و جور کردم و رفتم پیش مسعود، ناهار عدس‌پلو درست کرد، خیلی عجیبه من عدس‌پلو رو اینقدر دوست دارم. یکی

یک هفته‌ی دیگه از تابستون هم گذشت، من کار خاصی برای اهداف و برنامه‌های تابستون نکردم. این جنگ خیلی چیزها رو بهم ریخت، اینم روش. البته تلاش جالبی کردم برای جبران خیلی کارها مثل نوشتن در بلاگم، حداقل به روزش کردم. حالا می‌تونم از هفته

ترم گذشته یکی از اساتید درباره یک قانونی در روانشناسی حرف می‌زد به اسم ۱۰-۱۰-۱۰، من خیلی ازش خوشم اومد برای همین قانون خودم رو گذاشتم، ۱۲-۱۲-۱۲، این قانون میگه اگر خواستید با کسی وارد رابطه بشید برای دوستی، ازدواج، همکاری یا

دیروز وسط جلسه مسعود گفت فردا میای بریم انبار یک سری وسیله با خودمون ببریم دفتر جدید؟ گفتم آره چرا که نه، اتفاقا بدنم نیاز به کار فیزیکی داره. شب قبلش هنوز اضطراب شدید داشتم خوابم نبرد، صبح ساعت ۸ بیدار شدم دیدم مسعود هم

امروز با خودم گفتم بد نیست دوباره فیلم «تاپ‌گان، ماوریک» رو ببینم. این فیلم رو چند سال پیش آمریکا برای حمله به تاسیسات ایران ساخته، از کجا مشخصه که ایران هست؟ خیلی ساده است، ایران تنها کشوری هست که هنوز F14 داره، یعنی میشه گفت