یادم میاد قبلا شروع کننده‌ی خیلی بهتری بودم. فقط موفق شدم به ۱۵٪ اهداف از پیش تعیین شده برسم. درسته که می‌تونم در هفته‌ی آینده جبران کنم ولی به نظرم جالب نیست آدم زندگی رو به اما و اگر حواله کنه. نمی‌تونم بگم تلاش خودم

من عاشق مسافرت هستم. همیشه دوست دارم در حال رفتن باشم، مهم نیست کجا میرم و برای چی میرم، مهم اینه برم. شاید مسخره به نظر برسه ولی خیلی پیش میاد یهویی بدون هیچ هدف و مقصد مشخصی تصمیم بگیرم برم سفر. از وقتی به

فیلم جالبی بود، تصاویری که در ابتدای فیلم پخش شد باعث شد با کنجکاوی خاصی این فیلم رو ببینم، به احتمال زیاد اون تصاویر کاملا واقعی بودند. نکته‌ی جالبی که بعد از دیدن این فیلم به ذهنم رسید این بود که آل‌پاچینو در هر فیلمی

اگر بگم هیچی از فیلم نفهمیدم دروغ نگفتم. نمی‌دونم شما هم آدم‌هایی شبیه شخصیت الکس تو زندگی‌تون دیدید یا نه، آدم‌هایی که از آزار دادن دیگران لذت می‌برند، نمی‌دونم چی تو ذهن‌شون می‌گذره، یادمه دوستی داشتم که مگس‌ها رو می‌گرفت، بال‌هاش رو یکی‌یکی می‌کند و

یکی از عجیب‌ترین ویژگی‌های آدم به نظر من دیدن رویاست. ما رویاهامون رو در بهترین حالت ممکن در هاله‌ای از ابهام می‌بینیم. حداقل من که این طوری هستم. من جزء آدم‌های به شدت خیال‌پرداز حساب میشم. قشنگ دو تا دنیای موازی از هم دارم، دنیای

نمی‌دونم چرا نمی‌تونم زیاد با پاییز ارتباط برقرار کنم، شاید یکی از دلایلش این باشه که از بچگی با شروع فصل پاییز آلرژی به سراغم میاد و با یک نسیم خنک سینوزیت طوری من رو از پا در میاره که قشنگ چند روزی رو باید

این روزها که به قول قدیمی‌ها پا به سن گذاشتم، فهمیدم هیچ کاری را اگر مجبور نباشم انجام نمیدم، مثلا اگر غذا می‌خورم، مجبورم وگرنه نمی‌خوردم یا اگر می‌خوابم چون مجبورم وگرنه نمی‌خوابیدم ولی از اونجایی که مجبور نیستم کارهای دیگه رو انجام بدم، پس

یادش به خیر روزی بلاگی داشتم که طی چند سال هشتصد پست بلاگ در اون نوشته بودم. روزهایی که خوشحال بودم از ساختن رویاهام و روزهای زیادی که غمگین بودم به خاطر از دست‌دادن رویاهام یا آدم‌هایی که به هر دلیلی دوست‌شون داشتم. زندگی از