گپی با محمد مهدی
گاهی از دور احساس میکنم حرف زدن و دوستی با آدمی میتونه برام خیلی جذاب باشه ولی وقتی از نزدیک میبینمش با خودم میگم چقدر از دور قشنگتر بود، امروز سر ناهار با دوست جدیدی آشنا شدم که دقیقا همین احساس رو نسبت بهش داشتم
گاهی از دور احساس میکنم حرف زدن و دوستی با آدمی میتونه برام خیلی جذاب باشه ولی وقتی از نزدیک میبینمش با خودم میگم چقدر از دور قشنگتر بود، امروز سر ناهار با دوست جدیدی آشنا شدم که دقیقا همین احساس رو نسبت بهش داشتم
این هفته کلاس بدن به این گذشت که استاد اتود بچهها رو قبل از امتحان میانترم ببینه و نظر بده تا بتونیم اجراهای بهتری داشته باشیم، همون داستان کوچه و بچهای که سنگ میزنه بهمون، کلاس بداهه و خلاقیت استادش درگیر امتحان بود و کلاس
من قبل از ۱۸ سالگی کلی تجربهی شاگردی کردن دارم، از سوپرمارکت بگیر تا بخاری فروشی، اولین تجربهی کاریم هم بر میگرده به دورهی ابتدایی که در کنار بابای مدرسه فتیر میفروختم. هنوز یادمه که بعضی روزها پول کم میاوردم، هنوز نمیدونم چرا؟ ولی واقعا
این هفته خیلی هفتهی جذاب و هیجانانگیزی برای من بود، بعد از سالها دوری از چنین سفرهایی، باز تونستم یک سفر ماجراجویانهی خاص و طولانی برم. قسمت جذاب این سفر توزیع کتابهای شازدهکوچولو بود و اینکه برای اولین بار وال سبز هم از پارکینگ در
صبح از اهواز به سمت شوشتر حرکت کردیم، اونجا از آسیابهای آبی و
صبح زود بیدار شدیم و به سمت بندر ماهشهر حرکت کردیم، وقتی رسیدیم انتظارمون این بود که دریا رو ببینیم ولی واقعا چیز پیچیدهای بود، رفتیم بندر امام، اونجا هم همونطوری بود، انگار وارد ریشههای خلیج فارس شده بودیم، تعریفم از دریا اونجا عوض شد.
امروز صبح از خواب بیدار شدیم، منتظر اون دوست عزیزمون بودیم ولی یکم خیلی دیر جواب داد، در این فاصله نشستیم پانتومیم بازی کردیم، کلا این بازی با سروش خیلی میچسبه، لعنتی سیستانوبلوچستان هم که بازی کردیم ترکیدیم از خنده، بعدش حرکت کردیم به سمت
صبح روز یکشنبه از خواب بیدار شدیم و محمد یک صبحونهی عالی برامون درست کرد، گفت امروز تو شرکتشون «Sunday Funday» هست، باحال بود، تاحالا نشنیده بودم، خلاصه قسمت بود ما هم کلی بخندیم و شادی کنیم بعد راه بیفتیم به سمت یاسوج، مسیر خیلی
دیروز شنبه، با وال سبز و ۲۰۶ افتادیم توی جاده، قرار بر این بود که خودمون رو به روستاهای کهگیلوئیه و بویراحمد برسونیم و کتاب شازده کوچولو رو بین بچهها توزیع کنیم. همه چیز برای یک سفر ماجراجویانه آماده بود. وقتی نزدیک قم شدیم برای
چقدر کلاسهای بازیگری زود داره تموم میشه، این هفته برای کلاس بدن قرار شد یک اتود بزنیم، آدمی از کوچه در حال عبور است و یک بچهی ۵ ساله از پنجره بهش سنگ میزنه و اون باید بهش واکنش نشون بده و بعد هم بره