من هیچ وقت عاشق پول نبودم، ولی دوستش داشتم. به نظرم پول آدم رو خوشبخت نمی‌کنه ولی نداشتنش قطعا باعث بدبختی آدم می‌تونه بشه. چیزی که خیلی برام جذابه خاصیت پوله، البته پول خاصیت‌های زیادی، من صرفا می‌خوام درباره‌ی چیزی که خودم بهش فکر می‌کنم

سال فکر می‌کنم ۹۴ یا ۹۵ بود که با آرش کتاب تست مامان رو ترجمه و چاپ کردیم، البته اون موقع انتشارات نداشتیم، با نشر یکی از دوستان‌مون کار کردیم که اونم نامردی نکرد مجوزش رو منتقل نکرد، مجبور شدیم بعد از ثبت انتشارات پنگوئن

چند وقت پیش که با امین داشتم گپ می‌زدم بهش گفتم داریم روی یک پروژه‌ی مدیریت ارتباط با مشتری کار می‌کنیم، براش موضوع جالب بود، برای همین یک جلسه با هم گذاشتیم و درباره‌اش گپ زدیم و من تا اینجای پروژه رو بهش نشون دادم.

تصمیم داشتم دیوارهای حیاط رو ۷۰ سانت ببرم بالاتر، یک انباری گوشه‌ی حیاط درست کنم و یک فضا برای جکوزی بسازم و یکم آجرچینی در تراس انجام بدم و خیلی دوست داشتم چند تا حوض در حیاط در بیارم. برای همین دنبال یکی بودم که

این هفته، کلاس‌های بازیگری رسما تموم میشه، دلم تنگ میشه، واقعا دوره‌ی جذابی بود، خوشحالم به خاطر کاری که کردم. البته دو تا از کلاس‌هامون به خاطر مشکلی که برای استادش پیش اومده بود هنوز تموم نشده و احتمالا هفته‌ی بعد باید جبرانی اون کلاس‌ها

اینم از هفته‌ی یازدهم، دیگه تابستونم رسما تموم شد، هر روز پست بلاگ نوشتم، کتاب خوندم، فیلم دیدم، از همه مهم‌تر درگیر ساختن خونه‌ی لیلی شدم. توی این گیر و دار امتحان خلبانی دادم، کلاس بازیگری شرکت کردم، پلاتو رفتم برای اجرای پایان ترم تمرین

یکی از مهم‌ترین و روی مخ‌ترین کارهای خونه‌ی لیلی درهای بزرگ و کوچیک حیاط بود. چون می‌خواستم خیلی چیزها رو جا‌به‌جا کنم و تا این قسمت درست نمی‌شد امکان تغییرشون نبود، مثل جا‌به‌جایی کنتور آب و برق و گاز و

این کتاب رو برای امتحان پایان ترم کلاس بدن مجبور شدم بخونم، خیلی کتاب جذابی بود. باید این کتاب رو می‌خوندیم و بخش‌هایی از کتاب رو انتخاب می‌کرد که به یک رویداد اصلی اشاره می‌کرد، مثلا ما کشته شدن دزدمونا رو انتخاب کردیم به عنوان

یادمه پارسال این رو خریدم، وقتی پول نداشتم کار مهمی انجام بدم، البته برای طراحی بخشی از خونه هم بهش نیاز داشتم، بین موارد مختلف خیلی گشتم ولی تصمیم گرفتم از الکتروپیک خرید کنم، به نظرم یک برند قدیمی و نسبتا به روزی هست که

چند هفته‌ای بود بچه‌ها در گروه کلاس در حال دعوا و یارکشی بودن، خیلی‌هاشون هم به نظر من که از دور نگاه می‌کردم به سرانجام نمی‌رسید، هر کسی هم بهم پیشنهاد می‌کرد رد می‌کردم. راستش دوست ندارم در فضای غبارآلود انتخاب کنم. بالاخره وقتی همه