در حالت عادی من هیچ وقت سر کلاس توییتر رو باز نمی‌کنم ولی امروز باز کردم و این توییت علی رو دیدم، چند بار متن رو از اول خوندم و رسیدم به انتهای متن دیدم اکانت تو رو گذاشته، روش کلیک کردم و دیدم خودتی،

این روزها خیلی سخت از خونه بیرون میرم، به جز کارهایی که مجبورم انجام‌شون بدم دیگه کار خاصی نمی‌کنم، یعنی حال و حوصله‌ای نمونده برام. ولی خب امیرعباس شرایط متفاوتی نسبت به بقیه‌ برام داره، وقتی میگه بریم بیرون ناهار بخوریم، نمی‌تونم رد کنم. گاهی

گاهی اونقدر از زندگی سیر و خسته میشم که دیگه توانی برای ادامه دادن ندارم، در چنین زمان‌هایی می‌شینم یه گوشه، گوشیم رو برمی‌دارم، شماره‌های توی گوشی رو بالا و پایین می‌کنم تا به یک اسم برسم که بتونم باهاش چند کلامی حرف بزنم، گاهی

بچه که بودم عاشق کارتون گربه سگ بودم، همیشه دوست داشتم یک دوست اینطوری داشته باشم که نتونیم هیچ وقت از هم جدا بشیم. از جدا شدن متنفرم، برام خیلی دردآور و سخته. وقتی شونزده، هفده سالم شد، در پژوهشسرای دانش‌آموزی یک دوست اینطوری پیدا

یک دوستی دارم هر چند سال یک بار وقتی کارش گیر می‌کنه یاد من میفته و بهم پیام میده و آخرش هم منجر میشه به اینکه با هم در کافه‌ای بشینیم و درباره‌ی مدتی که همدیگر رو ندیدیم گپ بزنیم، با وجودیکه شاید خیلی‌ها دوست

مدتی که حالم خوب نبود، دوستان جدیدی پیدا کردم که باعث شدند حالم خیلی بهتر بشه، شاید انگیزه‌ای که دنبالش بودم رو کامل پیدا نکردم ولی ذهنم خیلی نسبت به قبل امیدوار شده بود، این طوری می‌تونستم خودم انگیزه‌ام رو پیدا کنم، یکی از این