پیر پسر
دیشب خیلی اتفاقی زد به سرم که برم سینما، چند روز پیش دیدم بچهها دربارهی یک فیلم ایرانی در حال اکران صحبت میکنند، «پیرپسر»، یک فیلم خیلی بلند سه ساعته، خلاصه بلیت خریدیم و راه افتادیم. بعد از خرید چُسِفیل، شما بهش چی میگید؟ همون!
دیشب خیلی اتفاقی زد به سرم که برم سینما، چند روز پیش دیدم بچهها دربارهی یک فیلم ایرانی در حال اکران صحبت میکنند، «پیرپسر»، یک فیلم خیلی بلند سه ساعته، خلاصه بلیت خریدیم و راه افتادیم. بعد از خرید چُسِفیل، شما بهش چی میگید؟ همون!
امروز دلم گرفته بود، گفتم باید یک فیلم خندهدار ببینم، از لیست جدیدترین کمدیها رسیدم به این فیلم، حالا یا قبلا این فیلم رو دیده بودم، یا یک فیلم با همچین محتوایی باید وجود داشته باشه که من دیده باشم. فیلم قوی نبود، ولی فیلمی
امروز با خودم گفتم بد نیست دوباره فیلم «تاپگان، ماوریک» رو ببینم. این فیلم رو چند سال پیش آمریکا برای حمله به تاسیسات ایران ساخته، از کجا مشخصه که ایران هست؟ خیلی ساده است، ایران تنها کشوری هست که هنوز F14 داره، یعنی میشه گفت
این روزها بیشترین چیزی که به چشم میومد، نداشتن پدافندهوایی و نیروی هوایی بود. ناخودآگاه یاد فیلم حمله به H3 افتادم، واقعیت اینه که داشتن یک نیروی هوایی قدرتمند در زمان جنگ ۸ ساله با عراق به ما کمک کرد یک وجب از خاک کشور
روز دوم جنگ، ایران خودش رو یکم جمع و جور کرد و جواب حملات دشمن رو داد. یکم نفسها از سینهها خارج شد. اینکه به طور مداوم فقط میخوردیم احساس خیلی بدی بهمون دست میداد. ولی اینکه این حجم از خائن در کشور داشتیم و
تا اینجای فیلم واقعا فوقالعاده بود. بچه که بودم خیلی دوست داشتم سیاستمدار بشم، به خصوص رئیسجمهور، فکر میکردم میتونم خیلی کارهای خوبی بکنم. هر چی بزرگتر میشدم میفهمیدم اصلا این جایگاهها برای این چنین چیزی طراحی نشدن و برای رسیدن بهشون باید خیلی آدم
این فیلم هم وسط فیلمهایی که در طول روز لیلی تماشا میکرد دیدم. دیگه فکر میکنم فیلمی نباشه که لیلی ندیده باشه، موقع انتخاب فکر میکنه از بین فیلمهایی که دیده از کدوم بیشتر خوشش اومده اون رو برای بار چندم میبینه! فیلم بدی نبود.
امروز لیلی و مصطفی دعواشون شده بود سر انتخاب فیلم، برای همین مجبور شدم وارد عمل بشم. همین طوری که داشتم میگشتم این تپلی رو دیدم، یاد وایکینگها افتادم، عاشقشونم. اینطوری شد که هم برای بچهها انتخاب کردم هم برای خودم و نشستیم با هم
امروز بعد از کار حوصله خونه رفتن نداشتم، به منصوره زنگ زدم پاشو بریم سینما. حتی نمیدونستیم چه فیلمی قراره بریم، باغ کتاب قرار گذاشتیم، از روی پوستر فیلمها و یکم سرچ دربارهی فیلمهای در حال اکران و زمان پخششون قرعه به نام «زیبا صدایم
این قسمت از آلوین و سنجابها شبیه فیلمی بود که تامهنکس بازی کرده بود، فکر کنم اسم فیلمش «دور افتاده» بود، توی ذهنم خیلی دوست دارم تو یک جزیره تنها زندگی کنم، البته واقعیت اینه که تمایل دارم یکی دیگه هم کنارم باشه، کلا تنهایی