تا سه نشه بازی نشه!
اولین کتابی که در زندگیم هدیه گرفتم بر میگرده به کلاس اول ابتدایی، خانوادهام در پایان سال فراموش کرده بودن برام جایزه بخرن، معلم عزیزم بین اهدای جوایز رفت و کتاب «کرم ابریشم» رو نمیدونم از کجا آورد و کادو کرد و بهم هدیه داد.
اولین کتابی که در زندگیم هدیه گرفتم بر میگرده به کلاس اول ابتدایی، خانوادهام در پایان سال فراموش کرده بودن برام جایزه بخرن، معلم عزیزم بین اهدای جوایز رفت و کتاب «کرم ابریشم» رو نمیدونم از کجا آورد و کادو کرد و بهم هدیه داد.
روز ششم جنگ تصمیم گرفتیم یکم کار کنیم، برای همین کتابهای «تست مامان» و «راهاندازی استارتاپ ناب» رو برای تجدید چاپ فرستادیم چاپخونه. واقعا شروع کردن یک کسبوکار وسط جنگ کار عاقلانهای به نظر نمیرسه ولی من انجامش دادم. امروز اراک هم زدن، شانس آوردیم
امروز صبح مسعود زنگ زد که کی بیام پیشتون گپ بزنیم، منصوره رفته بود کوه، ولی باید این جلسه کاری که قرار بود به مهمونی کاری تبدیل بشه زودتر تشکیل بشه. عصر قرار گذاشتیم، وقتی مسعود اومد بعد از حرفهای معمولی و روزمره رفتیم سر
خیلی وقت بود مسعود میگفت برو ببین چه کتابهایی به چه میزان در انبار داریم ولی حس و حالش نبود، آخرش قرار بود یک روز با هم بریم این کار رو انجام بدیم. امروز بهش زنگ زدم که حاضری بریم؟ گفت نه واقعا حس و
این دومین باری هست که تصمیم گرفتم باشگاه کتابخوانی راهاندازی کنم. اینبار مبتنی بر متن، یعنی آدمها بعد از خوندن هر کتاب چند خطی دربارهی اون کتاب بنویسن. من خودم از کپی کردن محتوای کتاب به علاوهی مشخصات نشر که خودمم عموما انجام میدم خوشم
بعضی از روزها هم غمانگیز هستند هم شاد، این پارادوکس همیشه برام جذاب بوده، غمگین هستند چون دارم به نقطهی پایان کاری نزدیک میشم و شاد هستند چون دارم به یک کار جدید و هیجانانگیز فکر میکنم. در کل دوست داشتم میشد کاری رو تعطیل
این کتاب رو به خاطر لیلی شروع کردم به خوندن ولی هر چی بیشتر پیش میرفتم احساس میکردم دقیقا بخشی از گذشتهی من رو داره توضیح میده، به نظرم این کتاب برای دختران نیست، برای پسران هم هست، شاید پسرها در ایران خیلی از مشکلاتی
خیلی دوست داشتم بخش ارسال رو متفاوت کنم، میخواستم وقتی بسته به دست مشتری میرسه با خودش بگه، وای، چقدر جذاب، لبخند روی لبش بشینه و از خریدش لذت ببره و رضایت کامل داشته باشه. در قدم اول سعی کردم پاکت رو تغییر بدم، باید
تابستون امسال برای من یکم تخصصی شده علاوه بر کارهای عمومی که انجام میدم، قراره به عنوان مدیر بخش مارکتینگ کانگونیو فعالیت کنم، هیچی هم دربارهی بازاریابی نمیدونم، به عنوان اولین قدم یک ویدیو دیدم که چنگی به دلم نزد، ولی بعدش یکی از دوستان
امروز با مهدی برای تحلیل یکی از پروژهها قرار داشتم، کتابفروشی خیلی شلوغ بود، برای همین مجبور شدم دستی به اون یکی فضایی که داشتیم و به صورت انبار رها شده بود بزنم و مرتبش کنم، دو ساعت ازم وقت گرفت، ولی چیز قابل قبولی