امروز در قفسه‌ی کتاب‌های خواهرم دنبال کتابی برای خوندن می‌گشتم که به این کتاب رسیدم، اسم نویسنده را قبلا شنیده بودم به خاطر کتاب معروف صد سال تنهایی‌اش که هیچ وقت شروع به خوندنش هم نکردم، نمی‌دونم چرا، بالاخره یک روزی می‌خونمش، کتاب را برداشتم

این دومین کتابی بود که از آرتور پوشنهاور می‌خوندم، به نظرم من به درد کتاب‌های فلسفی نمی‌خورم، چون اصلا برام مهم نیست قبلا کجا بودم، بعدا کجا میرم، اصلا چرا زنده‌ام، زندگی چیه و

این کتاب رو خیلی اتفاقی وقتی داشتم بین کتاب‌های یک کتابفروشی می‌چرخیدم پیدا کردم و خریدم، راستش عاشق عنوانش شدم، من و تو، این من و تو چقدر داستان می‌تونه بسازه، چه من و تو‌های زیادی در این دنیا وجود داره، به نظرم هیچ چیزی

اسم آرتور شوپنهاور رو زیاد شنیده بودم ولی هیچ وقت تلاشی برای اینکه بفهمم کی بوده نکرده بودم تا اینکه با این کتاب آشنا شدم، همین طوری بدون هدف داشتم بین کتاب‌ها می‌گشتم که به این کتاب و چند کتاب دیگه از شوپنهاور رسیدم، این

امروز این کتاب را از کتابفروشی خریدم، چیزی که باعث شد بخرمش، این جمله بود که هنگام ورق زدن کتاب به چشمم خورد، «افسانه‌های تنهایی»، دلیلش این بود که این روزها به شدت احساس تنهایی می‌کنم، حس می‌کنم اونقدر تنهام که دیگه خودم رو هم

چند وقت پیش در رویدادی که برای توان‌یاب‌ها بود با نویسنده‌ی این کتاب آشنا شدم، این کتاب رو به عنوان هدیه دریافت کردم ولی تا امروز موفق به خوندنش نشده بودم، این کتاب درباره‌ی نامق محمودی است که در دوازده سالگی بر اثر بیماری گوش

قبل از خوندن این کتاب، سه کتاب دیگه از نادر ابراهیمی خونده بودم، عاشقانه‌های آرام، ابوالمشاغل و ابن مشغله، نمیشه این سه کتاب رو خوند و عاشقش نشد. اصلا شخصیت نادرابراهیمی برام ستودنیه، من واقعا عاشق این نویسنده هستم. این کتاب نامه‌های نادرابراهیمی به همسرش

فوق‌العاده کتاب تاثیرگذاری بود، واقعا فکرش رو نمی‌کردم اینطوری تموم بشه. جالب اینجاست نویسنده‌ این کتاب رو قبل از جنگ جهانی دوم نوشته. واقعا سرنوشت بعضی از دوستی‌های خیلی عمیق و قدیمی خیلی غم‌انگیز و ناراحت کننده است. درسته که این داستان خیالیه، ولی قطعا

خیلی خوشحالم بعد از مترجم و ویراستار دارم این کتاب رو می‌خونم. فوق‌العاده کتاب جذابی بود، برنامه‌ریزی کرده بودم طی چند روز این کتاب رو بخونم، ولی اونقدر برام جذاب بود که یک شب تا صبح بیدار موندم و خوندمش، جالب اینجا بود که این