امروز اصلا روز خوبی برای من نبود، البته به نظرم روز خوب و بد نداریم، ولی خیلی نگران شدم، به پیشنهاد دوستم ناصر غانم‌زاده رفتم از ریه‌ام سی‌تی دادم و دیدم چشمم روشن، کرونا دارم و ریه‌ام ۵درصد درگیر شده. این نشون می‌داد من از

امروز خیلی روز مهمی بود برای من، بعد از حدودا چهل روز، رسیده بودم به یک قدمی Solo شدن، سوار هواپیما شدم، یکم سرگیچه و سوزش چشم داشتم، کاپیتان اکرمی سوار هواپیما شد، خیلی خوشحال شدم چک لندینگم با ایشونه، برام جالب بود باهاش پرواز

دیروز قبل از پرواز آخرم با کاپیتان غفوریان، کاپیتان چیت‌سازان صدام کار تو اتاقش و بهم گفت، مشکلت چیه؟ چرا سعی نمی‌کنی تمومش کنی؟ خندیدم و بهش گفتم، تمومش کنم بعدش چی میشه؟ گفت خب دیگران فکر می‌کنن یه مشکلی داری که سولو نمیشی، دوباره

از این فیلم‌‌هایی بود که خیلی دوست نداشتم، ولی نمی‌تونم بگم قشنگ نبود، به نظرم آینده هیچ وقت این شکلی دیگه نیمشه، ولی خب، از آدمیزاد هیچ چیزی بعید نیست. نکات جذاب فیلم برای من، یکی اونجا بود که آدم دوست داره همیشه یه امیدی

الان که دارم گزارش این هفته رو می‌نویسم یک ماه بعد از این تاریخه، ولی از اونجایی که باید جبران می‌کردم، برگشتم و تا حد خوبی از کارها رو جبران کردم، دوست نداشتم یک بیماری من رو کلا از همه چیز عقب بندازه، دو تا

از چند هفته‌ی پیش دوستم آرش سروری، پیشنهاد داده بود با هم یک لایو مشترک درباره‌ی زندگی و کار با هم داشته باشیم، من یا به خاطر پروازها پشت گوش می‌نداختم، یا حوصله‌ام نمیومد، ولی بالاخره برای امشب ساعت ۱۱، هماهنگ شدیم، اول صبح که

بیشتر از یک سال تلاش کردم کرونا نگیرم، ولی اون من رو گرفت، این مطلب رو دقیقا یک ماه بعد یعنی در ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ دارم می‌نویسم، چون یک ماه من رو زمین‌گیر کرد، ولی دقیقا سر تاریخ‌های خودش مطالب مرتبط با کرونا رو می‌نویسم

این کتاب رو به خاطر اسم نویسنده‌اش خوندم، نه اینکه از خیلی وقت پیش می‌شناختمش، نه، از همین کمتر از دو سال پیش بود که شناختم، بعد از سقوط هواپیمای اکراینی، البته قبل از خودش عکس دخترش رو دیده بودم و زار زار گریه کرده

به نظر من فیلم‌های ژاپنی کلا عجیب و پیچیده هستن، حتی انیمیشن‌هاشونم همین شکلیه، انگار برای بزرگ‌ترهاست، به نظرم خیلی فیلم جالبی بود، کلا فیلم‌هایی که درباره‌ی سامورایی‌هاست جالبه به نظرم، اینکه یک نفر با چند لشکر برابری کنه خیلی جذاب به نظر میرسه، ولی