امروز ساعت ۵ صبح بیدار شدیم، قرار بود صبحانه را وسط حیاتوحش بخوریم. هوا خیلی تاریک بود، سقف ماشین رو باز کردیم، ستارهها رو دیدیم، اونقدر آسمون صاف بود که حتی به نظرم ماهوارهها رو هم میتونستیم ببینیم. مشاک با هیجان دنبال شیر بود، در
صبح ساعت ۷ بیدار شدیم، اومدیم صبحانه خوردیم، تا اینکه یک تویوتای خوشگل وارد هتل شد، مِشاک دوست علی هم رانندهاش بود، خیلی هیجانزده بودم، همزمان هم داشتم نارگیل میخوردم، رفتم که عکس بگیرم، عکس خوبی هم گرفتم ولی ۱۰۰۰ دلار و کلی دردسر به
امروز ساعت ۷ صبح جلوی گیت قرار گذاشته بودیم. واقعا سرشار از اضطراب بودم، چون قرار بود یک پرواز ۵ ساعته رو تجربه کنم. وقتی سوار هواپیما شدم، نفهمیدم چطوری ۵ ساعت گذشت، فکر کنم اونقدر سوار هواپیماهای قدیمی شده بودم که فکر نمیکردم پرواز