ماسایی مارا
امروز ساعت ۵ صبح بیدار شدیم، قرار بود صبحانه را وسط حیاتوحش بخوریم. هوا خیلی تاریک بود، سقف ماشین رو باز کردیم، ستارهها رو دیدیم، اونقدر آسمون صاف بود که حتی به نظرم ماهوارهها رو هم میتونستیم ببینیم. مشاک با هیجان دنبال شیر بود، در
امروز ساعت ۵ صبح بیدار شدیم، قرار بود صبحانه را وسط حیاتوحش بخوریم. هوا خیلی تاریک بود، سقف ماشین رو باز کردیم، ستارهها رو دیدیم، اونقدر آسمون صاف بود که حتی به نظرم ماهوارهها رو هم میتونستیم ببینیم. مشاک با هیجان دنبال شیر بود، در
صبح ساعت ۷ بیدار شدیم، اومدیم صبحانه خوردیم، تا اینکه یک تویوتای خوشگل وارد هتل شد، مِشاک دوست علی هم رانندهاش بود، خیلی هیجانزده بودم، همزمان هم داشتم نارگیل میخوردم، رفتم که عکس بگیرم، عکس خوبی هم گرفتم ولی ۱۰۰۰ دلار و کلی دردسر به
امروز ساعت ۷ صبح جلوی گیت قرار گذاشته بودیم. واقعا سرشار از اضطراب بودم، چون قرار بود یک پرواز ۵ ساعته رو تجربه کنم. وقتی سوار هواپیما شدم، نفهمیدم چطوری ۵ ساعت گذشت، فکر کنم اونقدر سوار هواپیماهای قدیمی شده بودم که فکر نمیکردم پرواز
علی دیشب گفت امروز ساعت ۸ صبح فرودگاه باشیم. خانواده ما رو تا فرودگاه همراهی کردن، وقتی رسیدیم دیدم علی تنها نشسته و تکیه داده به یکی از ستونهای فرودگاه، دیدن این صحنه برام خیلی جذاب بود، چون کسی که قرار بود ما رو همراهی
سفر خانوادگی رفتن برای من خیلی متفاوت از سفر شخصی هست. اگر خودم تنهایی سفر برم یک کولهپشتی و یک زیرشلوار بر میدارم و با شلوار کوه میرم سفر، مهم نیست حتی مقصدم کجاست باز با همین ترکیب قطعا سفر میکنم. ولی این روزها ترجیح
من از وقتی یادم میاد درگیر یک اضطراب همیشگی بودم که خیلی وقتها یاد دلیلش رو نمیدونستم یا اصلا اگر دلیلی هم داشته دلیل درستی نبوده، یا دلیل ساختهی ذهنم بوده، یا بحرانی بوده که ذهنی برای خودم ساختم، یا واقعا درگیر یک موضوع جدی
از اول سال ۲۰۲۴ همزمان با شصتمین سالگرد استقلال کنیا از انگلستان این کشور فقط ویزای الکترونیکی صادر میکنه، ویزای فرودگاهی هم ندارن و حتما باید قبل از سفر ویزا رو گرفت. من خودم کارهای گرفتنش رو انجام ندادم و علی زحمتش رو کشید، به
قبل از سفر علاوه بر واکسن تب زرد که در کل زندگی یکبار فقط نیاز هست بزنیم، باید قرص مالاریا هم میخوردیم. قرص مالاریا در اصل اسمش هیدروکسی کلروکین سولفات هست که برای درمان بیماریهای خود ایمنی مثل آتریت روماتوئید (روماتیسم مفصلی) و لوپوس هم
وسط کارهایی که باید برای سفر انجام میدادیم، تصمیم گرفتیم باغ موزهی نگارستان هم بریم، البته دلیل اصلی که رفتیم اونجا، رستوران روحی بود، صبحانههای خیلی خوبی داشت، لیلی هم گیر داده بود که خیلی گشنمه، واقعا این رفتار خیلی عجیبی هست که ماه رمضان
امروز اگر مجبور نمیشدم برنمیگشتم تهران، باید واکسن تب زرد میزدیم و میرفتیم قرص مالاریا از مرکز بهداشت میگرفتیم. واقعا از واکسن بدم میاد، البته مشکل اصلی لیلی بود که میگفت نه واکسن میزنم، نه قرص میخورم، تاحالا هم قرص نخورده، اصلا بلد نیست قرص