تب و لرز شدید گرفتم
از چند هفتهی پیش دوستم آرش سروری، پیشنهاد داده بود با هم یک لایو مشترک دربارهی زندگی و کار با هم داشته باشیم، من یا به خاطر پروازها پشت گوش مینداختم، یا حوصلهام نمیومد، ولی بالاخره برای امشب ساعت ۱۱، هماهنگ شدیم، اول صبح که
از چند هفتهی پیش دوستم آرش سروری، پیشنهاد داده بود با هم یک لایو مشترک دربارهی زندگی و کار با هم داشته باشیم، من یا به خاطر پروازها پشت گوش مینداختم، یا حوصلهام نمیومد، ولی بالاخره برای امشب ساعت ۱۱، هماهنگ شدیم، اول صبح که
بیشتر از یک سال تلاش کردم کرونا نگیرم، ولی اون من رو گرفت، این مطلب رو دقیقا یک ماه بعد یعنی در ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ دارم مینویسم، چون یک ماه من رو زمینگیر کرد، ولی دقیقا سر تاریخهای خودش مطالب مرتبط با کرونا رو مینویسم
این کتاب رو به خاطر اسم نویسندهاش خوندم، نه اینکه از خیلی وقت پیش میشناختمش، نه، از همین کمتر از دو سال پیش بود که شناختم، بعد از سقوط هواپیمای اکراینی، البته قبل از خودش عکس دخترش رو دیده بودم و زار زار گریه کرده
به نظر من فیلمهای ژاپنی کلا عجیب و پیچیده هستن، حتی انیمیشنهاشونم همین شکلیه، انگار برای بزرگترهاست، به نظرم خیلی فیلم جالبی بود، کلا فیلمهایی که دربارهی ساموراییهاست جالبه به نظرم، اینکه یک نفر با چند لشکر برابری کنه خیلی جذاب به نظر میرسه، ولی
به نظر من، جاده باید انتها داشته! یعنی اگر کاری رو شروع میکنم باید در یک زمان مشخصی هم تموم بشه، این هیچ ارتباطی به این موضوع نداره که آدم باید گاهی خودش رو به جاده بسپره و فقط بره، یا اینکه از مسیر لذت
فیلم خیلی بود و دردناکی بود، اصلا نمیشه به نظرم در فیلمی آنتونی هاپکینز بازی بکنه و اون فیلم خوب در نیاد. این آدم در بازیگری نظیر نداره، ولی موضوع فیلم خیلی دردناک بود، من همیشه در زندگی از دو چیز خیلی بیشتر از بقیهی
این هفته سعی کردم یک سری از بدهیهای ریزی که از سال قبل مونده بود برای این طرف سال پرداخت کنم. تسمه تایم و یک سری ایرادات ماشین رو رفع کردم، با یکی از بچهها برای انجام کارهای فنی یکی از پروژهها گپ زدم، چند
این کتاب رو به چند جهت خیلی دوست داشتم، اول اینکه این کتاب رو یک دوست خوب که خیلی عجیب باهاش آشنا شدم بهم هدیه داد، دوم اینکه یک کارگردان برجسته دربارهی تجربههای بخشی از زندگیش در حوزهی مراقبه، هوشیاری و خلاقیت نوشته، سوم اینکه
امروز حال و حوصلهی درستی نداشتم، در توییتر داشتم جواب ریپلایهای دوستانم رو به یک توییت میدادم، که با یکی بیش از حد معمول صحبت کردم، آخرش بهش گفتم بیا ناهار بده من قهوه میدم، بعد با هم قرارگذاشتیم، اونقدر دیر اومد که از ناهار
احتمالا در زندگی شما هم موسیقی نقشی عمیق و تاثیرگذار باید داشته باشه، موسیقی میتونه حال من رو تغییر بده، حتی وقتی در بدترین شرایط هستم، میتونه من رو آروم کنه، یا حتی وقتی خیلی آروم هستم میتونه اونقدر من رو به هیجان در بیاره