فرار بزرگ
با دیدن این فیلم عاشق فیلمهای جنگ جهانی شدم، به نظر من خیلی عالی بود. در این فیلم هر چیزی رو میشد دید، از دوستی و رفاقت و میهنپرستی، تا مدیریت و رهبری و کارتیمی و حتی خودشناسی و توسعهی فردی، از وقتی فهمیدم ماجرای
با دیدن این فیلم عاشق فیلمهای جنگ جهانی شدم، به نظر من خیلی عالی بود. در این فیلم هر چیزی رو میشد دید، از دوستی و رفاقت و میهنپرستی، تا مدیریت و رهبری و کارتیمی و حتی خودشناسی و توسعهی فردی، از وقتی فهمیدم ماجرای
امروز رو خیلی دوست دارم، حماسه آفریدم واقعا. به خاطر کرونا و پروازهام ۴۵روز از خیلی از برنامههام عقب افتاده بودم، ولی امروز که دارم این پست رو مینویسم موفق شدم حداقل چهارتاشون رو به روز کنم، مثلا امروز بدون هیچ عقب افتادگی دارم این
امروز بعد از مدتها برای فروشگاه کتابمون یعنی کانگونیو کتاب جدید خریدیم. وقتی کتابها رو تحویل گرفتم خیلی خوشحال بودم، چون واقعا امسال تمرکز کردم روی کار و دارم کارها رو پیش میبرم. از اینکه دوستان خوبی پیدا کردم که در این سال جدید کنارم
همیشه فیلمهای وسترن رو دوست داشتم، این فیلم هم واقعا عالی و فوقالعاده بود، چطوری دوست داشتن میتونه باعث بشه آدم تغییر کنه، چطوری میشه آدمی که هر جنایتی در زندگیش کرده به یک آدم فوقالعاده تبدیل بشه. از تغییر که بگذریم باید برسیم سر
نمیدونید چقدر خوشحالم از اینکه دارم این پست بلاگ رو مینویسم، چون موفق شدم با وجود بیماری خودم رو به هفتهی جاری برسونم، طی یکی دو هفته ۴۵تا پست بلاگ نوشتم، کلی فیلم دیدم و کلی کارهای عقب افتادهی دیگه رو انجام دادم تا برسم
در زندگیم شعر زیاد خوندم، یعنی مجبور بودم، شعرهای حافظ، سعدی، فردوسی در کتابهای درسی، بعد هم خودم علاقهمند شدم به شهریار و
من هر وقت مریض میشم، اول میرم پیش دکتر موسوی، این اولین باره که حتی فرصت نکرده بودم بهش سر بزنم، تا اینکه یک ماه بعد از بیماری رفتم پیشش و گفتم گویا معدهام رو داغون کرده، بهم گفت استرس و اضطراب شدید از عوارض
دیروز سمت چپ بدنم انگار از داشت از کار میفتاد، اول دقیقا روی قلبم تیر کشید، انگار یکی با نیزه کرده باشه توش، بعدش کل قفسهی سینهام سمت چپش درد گرفت، انگار یکی با لگد از داخل بهش بزنه و بخواد خوردش کنه، شونهام تیر
خیلی فیلم جالبی بود، واقعا بخشی از زندگی منم شبیه همین فیلم بود، البته نه با این غلظت، خیلی پیش اومده توی زندگیم دست یکی رو گرفتم، کسی که اصلا داشت در یک مسیر متفاوت و حتی از نظر من داغونی حرکت میکرد، به سمت
بعد از گذشت یک ماه از آخرین پروازی که داشتم، دیروز درخواست پرواز دادم برای امروز، نمیدونستم بدنم آمادگی پرواز داره یا نه، ولی به شدت دلم میخواست، با ترس و اضطراب سوار هواپیما شدم، اولین پروازم با کاپیتان اکرمی بود، آخرین پروازم هم با