وقتی یکی رو برای اولین بار می‌بینم اصولا از دفعات دوم به بعد برام خیلی جذاب‌تره، امروز هم یکی رو برای اولین بار دیدم، اول یک برخورد کلنگی، بعد آشنا شدنش با یکی از دوستان بی‌نهایت شوخ‌طبع و فاجعه‌ام، بعد بازی‌کردن با هم و سر

فیلم بدی نبود، ولی اونقدر هم خوب نبود، بالاخره از فیلم‌های هندی خیلی نباید انتظار دور از ذهنی داشت، ولی موسیقی‌های به کار رفته در فیلم رو دوست داشتم، داستان فیلم هم بد نبود، به نظرم تو دسته‌بندی فیلم‌های خنده‌دار بیش‌تر می‌گنجید، بیش‌ترین جایی هم

دو هفته‌ی پیش به کسی که نمی‌شناختم به صورت ناشناس پیام دادم و کلی درباره‌ی فیلم، کتاب و موسیقی گپ زدیم، ناشناس پیام دادن خیلی کار جالبی شده برام، خیلی پیش میاد این کار رو انجام بدم، البته فقط برای یک روز برام جالبه و

این فیلم واقعا بی‌نظیر بود، اکثر فیلم‌هایی که دیده بودم، همیشه می‌تونستم آخر فیلم رو حدس بزنم ولی آخر این فیلم رو تا دقیقه‌ی آخر فیلم نتونستم درست حدس بزنم، روایت داستان در این فیلم واقعا عالی بود، ذهن آدم رو به شدت دچار آشفتگی

چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش در یک آزمون خیلی مهم ثبت نام کردم، برای قبول شدن در این امتحان باید یک کتاب ۶۰۰صفحه‌ای انگلیسی با ۱۶۸۰سوال انگلیسی رو می‌خوندم، تا جمعه شب حوصله‌ام نیومد حتی کتاب رو باز کنم، آخر شب با خودم گفتم بخوابم یا چند

این هفته بعد از ملاقات با مهدی، تصمیم گرفتم فضای کتابفروشی رو برای مدتی در اختیارش قرار بدم، این‌ طوری خودمم مجبور می‌شدم از روی تخت بلند بشم و هر از چندگاهی برم بهشون سر بزنم، البته باید بگم این دو سه روز آخر هفته

همیشه یکی از فانتزی‌هام در دنیای خیالیم ساختن یک دهکده‌ی کوچیک برای خودم و کسانی که دوست‌شون دارم بود، امروز یکی از دوستانم که متوجه شده بود حال روحیم زیاد خوب نیست و می‌خواست باهام حرف بزنه تا شاید حالم رو بهتر کنه، حرف‌هاش رو

یک فیلم عجیب دیگه از کریستوفر نولان و باز هم موضوع زمان، یکی از علاقه‌مندی‌های من اینه که ساعت‌ها با این بشر بشینم و ببینم از بچگی چی توی ذهنش می‌گذشته! نولان همیشه به چیزهایی فکر می‌کنه که شاید آدم‌ها در حالت معمولی هیچ وقت

یک دوستی دارم هر چند سال یک بار وقتی کارش گیر می‌کنه یاد من میفته و بهم پیام میده و آخرش هم منجر میشه به اینکه با هم در کافه‌ای بشینیم و درباره‌ی مدتی که همدیگر رو ندیدیم گپ بزنیم، با وجودیکه شاید خیلی‌ها دوست

این فیلم رو خیلی دوست داشتم، برای این دوست داشتنم یک دلیل خیلی ویژه داشتم، من هم با موجودات و آدم‌های خیالی درون ذهنم زندگی می‌کنم، گاهی زمان خیلی زیادی رو هم براشون می‌گذارم، هیچ وقت فکرش هم نمی‌کردم این می‌تونه یک مشکل باشه، تا