مدتی که حالم خوب نبود، دوستان جدیدی پیدا کردم که باعث شدند حالم خیلی بهتر بشه، شاید انگیزه‌ای که دنبالش بودم رو کامل پیدا نکردم ولی ذهنم خیلی نسبت به قبل امیدوار شده بود، این طوری می‌تونستم خودم انگیزه‌ام رو پیدا کنم، یکی از این

باورتون نمیشه اگر بگم این فیلم رو کجا دیدم، با یکی از دوستانم رفته بودیم شرق تهران برای یک دیدار دوستانه، با خودمون گفتیم ساعت ۵عصر بر می‌گردیم که به ترافیک نخوریم، ولی جاتون خالی خوردیم، اولش موسیقی گوش می‌دادیم ولی بعدش من تصمیم گرفتم

این هفته تلاش خیلی جدی کردم برای پیدا کردن خودم و بهبود اوضاع، به نظرم خیلی خوب پیش رفت، هر چند یک هفته‌ی دیگه هم گذشت ولی این هفته خیلی کارهای مهم و خوبی انجام دادم، اول اینکه پنج‌تا از کتاب‌های جدید که چاپ شده

نمی‌دونم شما هم در زندگی‌تون به دوراهی‌های تاریک و تکرارشونده رسیدید یا نه؟ ولی من متاسفانه زیاد درگیرش هستم، یعنی از بچگی همین بوده، مثلا می‌دونم فلان کار اشتباهه، ولی باید کلی تلاش کنم که راه اشتباه رو انتخاب نکنم، ولی راستش رو بگم همیشه

امشب با دوستی بحث سر این موضوع بود که در زندگی من یک سکه می‌ندازم تو صندوق شما بعد منتظر می‌مونم شما هم یک سکه بندازید در صندوق من، ولی چون این کار را نمی‌بینم دیگه ادامه نمیدم، به نظرم این دقیقا تفاوت همکاری و

به نظرم این کتاب از همون دست کتاب‌های دوزاری بود که همه جا پیدا میشه، چند روش تهیه لیست کارها رو بارها و بارها با مزخرفات مختلف مدام تکرار می‌کنه، مزایای این روش چیه، مزایای اون روش چیه؟ طوریکه انگار داره برای یک احمق توضیح

فیلم نارنگی‌ها واقعا فیلم دیالوگ‌محور جذابی هست، به نظرم اگر نبینید انگار یک فیلم مهم رو ندیدید. جایی که درباره‌ی وطن، جنگ، دوستی، دشمنی، زندگی و

دوستی دارم که هنوز بعد از سال‌ها نمی‌دونم دوستش دارم یا ازش متنفرم، وقتی یاد روزهای گذشته که با هم بودیم میفتم حس می‌کنم دوستش دارم، ولی وقتی یاد روزهای جدایی‌مون میفتم ازش متنفر میشم. حس و حال این روزهای من نسبت به ایران هم

من عاشق این سبک از فیلم‌ها هستم، البته بیشتر از خود فیلم عاشق موسیقی‌شون هستم، واقعا بی‌نظیر هستند، بهترین موسیقی متن این فیلم‌ها هم به نظرم برای فیلم خوب،بد، زشت بود. وقتی آدم فیلم‌های وسترن رو تماشا می‌کنه اول با خودش میگه خوب شد ما

دوباره بگم این هفته حالم خوب نبود و هیچ کاری نکردم یا خودتون می‌دونید؟ تلخ‌ترین اتفاق این هفته به نظرم آسیب دیدن دست لیلی بود، هنوز هم نمی‌دونم دستش رو کجای تردمیل گذاشته که اون طوری کف چهارتا از انگشت‌های دست چپ‌اش زخم شده، قشنگ