من آدم به شدت اجتماعی هستم و جدیدا احساس می‌کنم به همون اندازه هم از اجتماع فرار می‌کنم. دارم به سمت منزوی شدن پیش میرم، کمتر دوست دارم زمانم رو با آدم‌ها بگذرونم. جالب اینجاست که از تنهایی متنفرم. من فقط تنهایی خود خواسته رو

دیشب یک ساعت بعد از خوابیدن، از خواب پریدم، دستم روی قلبم بود، احساسش می‌کردم، فکر می‌کردم قلبم از سینه‌ام دراومده و گرفتمش توی دستم. از اتاق زدم بیرون و با چهره‌ی بهت زده‌ی مامان مواجه شدم که گفت چی شده؟ اون لحظه مغزم درست

از اول تا آخر فیلم فکر می‌کردم این فیلم رو دیدم ولی خب چون تا آخر فیلم یادم نیومد، دیدمش. فیلم جالبی بود. همیشه کوسه برای من حیوان عجیبی بوده ولی خدا رو شکر دوست نداشتم از نزدیک ببینمش، ولی واقعا دوست داشتم دلفین‌ها رو

فکر می‌کنم اواخر سال ۱۳۸۹ بود، هر وقت از تهران بر می‌گشتم، با یک تابلوی بزرگ مواجه می‌شدم که روش نوسته بود، شهر جدید امیرکبیر، ولی هر چی اطرافش رو نگاه می‌کردم، خونه که هیچی، آلونک هم نمی‌دیدم. تا اینکه یک سال بعد یعنی در

امسال قرار نبود سیزده بدر بریم بیرون، چون روز قبلش دل رو زده بودیم به طبیعت ولی خب بابا صبح سیزدهم بیدار شد و با خودش بلند بلند طوری که ما هم بشنویم حرف می‌زد، این چه وضعیتی هست، چرا باید سیزدهم خونه بشینیم، ما

هفته‌ی خوبی بود، نسبت به همه‌ی هفته‌های دوم فروردینی که تا حالا داشتم و به یادشون میارم. چون کلی از برنامه‌های عقب افتاده‌ی هفته‌ی اول رو جبران کردم و اجازه ندادم هفته‌ی ریکاوریم در شروع برنامه از بین بره. جالب اینه اومدیم اراک و در

روزهایی که تصمیم دارم برم پیاده‌روی واقعا سخت‌ترین روزهای زندگیم شده، اصلا دوست ندارم، واقعا خودم رو نمی‌فهمم، چون من همینطوری عادی توی خونه کیلومترها راه میرم. شاید چون برنامه‌ریزی کردم باهاش مشکل دارم! نمی‌دونم. خلاصه تا زمانیکه لباس نپوشم، بند کفش‌هام رو نبندم، در

همینطوری خودم درگیر این سوال بودم تا اینکه خواهرم یک عکس نوشته فرستاد که روش نوشته بود: «من تو ۹۹درصد کارهام افتضاحم، اما دلیل موفقیتم اینکه که تمرکزم روی اون یک درصدیه که توش عالیم» - گری وی. البته این جمله برای من صادق نیست،

قرار نبود این فیلم رو ببینم ولی امروز دیدم برندگان اسکار رو مشخص کردن و این فیلم به عنوان بهترین فیلم انتخاب شده، گفتم دیگه باید ببینمش، واقعا جذاب و دوست داشتنی بود، از فیلم‌هایی که توش ساز و آواز داره خیلی خوشم میاد. جایی

این کتاب رو خیلی وقت بود که خریده بودم. احساس می‌کردم از اون دسته کتاب‌های زرد باید باشه که نمی‌دونم چرا خریدمش، ولی وقتی شروع به خوندنش کردم، عاشقش شدم. فوق‌العاده بود. خیلی از حرف‌های این کتاب رو من طی سال‌های گذشته به دوستانم زده