رسیدم به قسمت فیلم‌های هندی IMDb، ولی به نظرم صنعت فیلمسازی هند پیشرفت خیلی چشم‌گیری داشته دقیقا مثل ما که پسرفت عالی داشتیم. محتوای فیلم‌هاشون خیلی خوب شده. کمتر از اون صحنه‌های عجیب فیلم هندی قدیمی میشه دید که یکی میاد و هزار نفر رو

این هفته هم پر بود از اتفاقات جالب و جذاب، شنبه که یک جلسه برای تداوم جلسات با بعضی از دوستان برای رسیدن به نقطه‌ای که بتونیم همکاری مشترک داشته باشیم، بود. یک‌شنبه جلسه‌ی دیگه‌ای که فکر می‌کردم شوخیه، هنوزم نمی‌دونم البته چقدر جدیه، ولی

یادم نیست آخرین باری که سجاد رو دیده بودم کی بود، فقط یادمه سر فیلمبرداری فیلم کوتاه الیاس یهویی بهش عنوان جانشین تهیه رو دادم که به جای من حضور داشته باشه و به جای من گاهی تصمیم بگیره. حس جالبی بود. این بار هم

بعد از جلسه‌ی شنبه‌ی هفته‌ی گذشته، قرار شد شنبه‌ی این هفته با یکی از دوستان جلسه‌ای داشته باشیم برای معرفی به همدیگه، بعدش به این نتیجه رسیدیم بد نیست چند روز پشت سر هم جلسه داشته باشیم، هر روز درباره‌ی یک موضوعی جلسه داشتیم، زمان

یک‌شنبه قرار بود برم جایی درباره‌ی آموزش و دوره‌هایی که ضبط کردیم گپ بزنم، وقتی رسیدم نمی‌دونم چی شد که تصمیم گرفتم به جای این کار داستان تعریف کنم. داستان خودم رو. بی‌اختیار شروع کردم به حرف زدن. از چیزهایی گفتم که شاید نیازی نبود

بعد از دیدن این فیلم داشتم به حال خودمون غصه می‌خوردم، اینا دنبال چی هستن، ما دنبال چی هستیم، اینا چه چیزهایی به بچه‌هاشون آموزش میدن و دغدغه‌هاشون چیه! ما چی آموزش میدیم و دغدغه‌هامون چیه! از عقب بودن به نظرم یه چیزی فراتر هستیم.

امروز قرار بود با بچه‌ها بریم بولینگ، لیلی هم قرار نبود ببریم، وقتی داشتیم می‌رفتیم خواب بود، نمی‌دونم چی شد دلم گرفت، احساس کردم اگر بیدار بشه و بفهمه ما تنها رفتیم ناراحت بشه، بیدارش کردم و در کمال ناباوری و با اخلاق خوش گفت

امروز یادم نیست برای کدوم پیام قدیمی میلاد بهم پیام داده بود و آخرش گفته بود خیلی دوست داره در ویدئوهایی که با عنوان کارگاه درست میکنه با هم گپ بزنیم، اونم تو قسمت ابوالمشاغل. جالب اینجا بود که بهش گفتم امروز دو ساعت بعد

می‌بینم که این چالش هم به نیمه رسید و من هنوز مشخص نکردم دقیقا چه چیزی از این چالش می‌خوام، البته یک جورایی ذهنی می‌دونم، دوست دارم بیشتر ذهنم رو مرتب کنم و خودم رو برای یک مسیر هیجان‌انگیز آماده کنم. این هفته چند جلسه‌ی

بعد از اینکه دو بار این امتحان رو افتادم یعنی همون آیروداینامیک خودمون رو، دیگه دوست نداشتم دوباره امتحان بدم. البته اینکه اصلا نمی‌خوندم هم بی‌تاثیر نبود ولی دوست نداشتم ادامه بدم، انگار به زمین بسته شده بودم، ولی یکی از دوستام خواست باهاش برم