این هفته بابا تصمیم گرفته بود کف خونه رو پارکت کنه، شرایط طوری بود که ما هم باید کنارشون میبودیم چون مدام باید وسایل خونه رو جابهجا میکردیم. خیلی با دقت نگاه میکردم چطوری کار میکنه، الان خودم میتونم دیگه یک خونه رو پارکت و
این هفته برنامهای برای زمستون نوشتم که در اون فقط حجم مطالعهی کتاب رو کم کردم چون باید کلی درس بخونم، هفتهی اول که خوب بود، چند تا فیلم دیدم، یکم از مستند Home رو دیدم، کارتن محصول جدیدم رو تحویل گرفتم، دندونپزشکی رفتم و
این فیلم صرف نظر از فیلمنامهاش، موسیقی بینظیری داشت به نظرم، فوقالعاده لذت بردم از موسیقی این فیلم، بعدش هم به نظرم یک داستان خوب خیلی بهتر از یک داستان بد با جلوههای ویژهی خوبه، یک داستان خوب میتونه خیلی ساده و عمیق باشه و
خیلی وقت بود از این کارها نکرده بودم، منظورم ساختن بستهبندی برای یک محصول جدید بود، خیلی گشتم ولی کسی رو پیدا نمیکردم در تیراژ کم برام کارتن شیک و قشنگ درست کنه تا اینکه یادم اومد بابای یکی از دوستانم کارش همین بود، سریع
خیلی فیلم جالبی بود، نمیدونم چی شده که رسیدم به فیلمهای فرانسوی، این فیلم داستان زندگی یک نوجوان در سن بلوغ بود که خیلی ساده و روان پیش میرفت، خیلی احساس جذابی داشتم، تو سبک فیلمهای عباس کیارستمی بود. جالب اینجاست که من با دیدن
امروز با تحویل گرفتن دستگاه هواساز برای خونه یه جورایی میشه گفت سه تا کاری که قرار بود در زمستان ۱۴۰۰ برای بازسازی خونه انجام بدم هم تموم کردم، هر چند خودم دوست داشتم کارهای خیلی بیشتری انجام بدم ولی خب این دندونپزشکی بهم اجازه
فیلمهای فرانسوی به خصوص قدیمیهاشون خیلی با فیلمهای قدیمی آمریکایی فرق دارند، از سبک زندگیشون بگیر تا دغدغههاشون در فیلم، این فیلم هم برام خیلی جالب بود، به خصوص شخصیت سعید، ماجرای سه دوست فرانسوی در یک برههی خاص و در یک محلهی خاصتر، یه
امروز برای من خیلی روز هیجانانگیزیه، چون دقیقا یک سال پیش در چنین روزی بود که تصمیم گرفتم بلاگ قبلیم رو با تمام محتویاتش پاک کنم و یک بلاگ جدید بعد از پنج سال راهاندازی کنم که بیشتر به عنوان یک دفترچهی یادداشت شخصی از