خیلی فیلم جالب و دوست‌داشتنی بود، به خصوص که بعد از دیدن فیلم رفتم سرچ کردم و دیدم واقعا چنین داستان و سگی وجود داشته. تازه می‌فهمم چرا بعضی‌ها اینقدر عاشق سگ هستند، خدایی سگ چرا اینقدر حیوان وفاداریه، خیلی فوق‌العاده است یک موجودی آدم

نمی‌دونم چی شد که عاشق پنجره‌های مشبک انگلیسی شدم، به خصوص با رنگ مشکی، به نظرم بی‌نظیر هستن. وقتی داشتم خونه‌ی امیرکبیر رو طراحی می‌کردم، همش دلم می‌خواست پنجره‌ها رو بکنم بندازم دور و پنجره‌های انگلیسی رو جایگزین کنم ولی خب منطقی نبود، ولی وقتی

فیلم خیلی جالبی بود، خیلی دوستش داشتم. اینکه یک آدم چطوری می‌تونه در شرایط سخت و باورنکردنی روحیه‌ی خودش رو حفظ کنه و طوری زندگی کنه انگار خارج از تمام محدودیت‌هاشه، اینکه آدم بتونه مدام از حصار محدودیت‌های خودش عبور کنه فوق‌العاده است به نظرم.

یک هفته‌ی دیگه هم گذشت و مثل همیشه یک کتاب خوب خوندم، چند تا فیلم سینمایی دیدم، امتحانات خلبانی رو پیش بردم، در مراسم نامزدی خواهرم شرکت کردم، چند تا پروژه‌ی جدید در خونه‌ی امیرکبیر شروع کردم و براشون خیلی هیجان داشتم. نمونه‌ی اولیه کارتن

به نظر خودم من استاد این حوزه هستم، یعنی می‌تونم اتلاف وقت رو تدریس کنم. خیلی وقته برای بیدار شدن از خواب از ساعت استفاده نمی‌کنم، به نظرم خیلی احمقانه است که با زنگ ساعت از خواب بیدار بشم، احساسم اینه بدنم خودش شعورش میرسه

فیلم خیلی جذابی بود، هم داستان فوق‌العاده‌ای داشت هم روایت تصویری زیبا و هم دیالوگ‌های فوق‌العاده. واقعا باید این فیلم رو دید، واکنش مردم در برابر تولیدات شبکه‌های مختلف، تاثیرگذاری رسانه در جامعه، انتخاب موضوع توسط صاحبان رسانه و کلی ماجرای جالب دیگه،

حدودا یک ماه پیش بود که به روانپزشک مراجعه کردم و بهم قرص آسنترا داد، قرار بود کمک کنه تا اضطراب شدیدم رو درمان کنم، ولی بعد از شروع خوردن این قرص زندگیم از هم پاشید، اضطرابم هر روز شدیدتر شد، چندین بار پنیک شدید

به نظرم نباید این فیلم رو می‌ساخت، یک فیلم بدون داستان و محتوای درست و حسابی، اصلا قابل مقایسه نبود با فیلم قبلی، خیلی بهونه‌ی مسخره‌ی برای دیدن دوباره‌ی هم سر هم کرده بودن، به نظر من که مسخره بود، نمی‌دونم چرا رتبه‌ی این فیلم

دیروز مراسم نامزدیه خواهرم بود، باورم نمیشه اینقدر بزرگ شده که عاشق بشه، چقدر زود می‌گذره روزگار، انگار همین دیروز بود که به نوشابه می‌گفت شورابه و ما بهش می‌خندیدیم، یا به هلو می‌گفت، گُلو. روزهایی که نمی‌دونست کیه، قراره کی بشه، به کجا بره،