نمایشگاه صنعت ساختمان
یک ساختمان از دور شاید یک چهاردیواری با چند تا در و پنجره به نظر برسه ولی وقتی وارد خونه میشید اینقدر جزئیات عجیب و پیچیده داره که حتی شما قادر به دیدنشون نیستید چون خیلیهاش زیر دیوارهای گچی یا سرامیک کف و
یک ساختمان از دور شاید یک چهاردیواری با چند تا در و پنجره به نظر برسه ولی وقتی وارد خونه میشید اینقدر جزئیات عجیب و پیچیده داره که حتی شما قادر به دیدنشون نیستید چون خیلیهاش زیر دیوارهای گچی یا سرامیک کف و
امروز به طور رسمی استارت شروع یک چالش جدید و بزرگ رو زدم، بازسازی یک خونه به طور کامل از صفر تا صد ظرف مدت حداقل یک سال. طراحی و بازسازی یک خونه از جمله علاقهمندیهای جدی و لذتبخش زندگی من حساب میشه، امروز با
یک هفتهی دیگه هم به سادگی نوشیدن یک فنجان چای گذشت، انتظار داشتم در هفتهی ریکاوری خیلی از کارها رو تموم کنم ولی خب نشد که نشد، خیلی از کارها به من وابسته نبودن، کل بچههایی که باهاشون کار میکردم کرونا گرفتن یا خانوادهشون درگیر
یکی از بهترین و جالبترین کاری که در زندگیم کردم، طراحی همین چالش دوازده بود، هفتهی بعدی سومین چالش دوازده هم تموم میکنم و با اجرای چالش دوازده برای پاییز ۱۴۰۰ دقیقا یک سال رو با برنامهریزی رفتم جلو، راندمانم خیلی جذاب بود طی این
یکی از رشتههایی که همیشه از بچگی دوست داشتم روانشناسی بود ولی هیچ وقت نتونستم برم دنبالش، خیلی برام عجیب بود که نرفتم دنبالش، ولی از پارسال در دانشگاه ثبتنام کردم و شروع کردم به یادگیری روانشناسی، البته ترم پیش روحیهام رو از دست دادم
پارسال همین موقعها بود که بازسازی خونهی بابام تموم شد. فوقالعاده برام تجربهی شیرین و لذتبخشی بود. به خصوص که بعضی از بخشها رو خودم یاد گرفتم و انجام دادم، مثل ساختن کابینتها، برقکشی، ساخت سقف شیروانی و
مدتیه به شدت ذهنم درگیر این شده که واقعا به چه کاری خیلی علاقهمند هستم، البته هر وقت به این موضوع فکر میکنم به این نتیجه میرسم که من به کارهای خیلی زیادی علاقهمند هستم و نمیتونم بینشون یک کار رو انتخاب کنم، ولی خب،
فیلم خیلی عجیبی بود، سه ساعت فیلم، انتظار داشتم یک روایت ساده از یک داستان باشه، ولی به نظرم این طوری نبود، روایت بخشهایی از زندگی چند دوست بود که به نظرم خیلی فوقالعاده به نمایش گذاشته شده بود، من واقعا مجذوب فیلم شدم و
گاهی آدم آرزو میکنه زمان دیگه حرکت نکنه و همونجا سر جای خودش وایسته، ولی نمیشه، زمان به جلو حرکت میکنه و گاهی باعث میشه آدم با خاک یکسان بشه! چرا؟ چون ممکنه بزرگترین آرزوهاش رو ازش بگیره. به نظرم امروز برای آرزو این شکلی
اصلا نفهمیدم این هفته چطوری گذشت، خیلی غمگین بودم، حوصلهی هیچ کاری رو نداشتم ولی با این حال کلی کار شخصی رو تموم کردم، بیشتر سعی کردم فیلم ببینم. ولی نه حال نوشتن داشتم، نه یاد گرفتن، تنها کار خوب و مثبتی که کردم بالاخره