در ابتدا که داشتم چالش دو‌ازده را طراحی می‌کردم، با خودم گفتم هر فصل ۱۳ هفته داره، برای ۱۲ هفته برنامه‌ریزی می‌کنم و یک هفته را برای ریکاوری و جبران عقب‌افتادگی‌هایی که ممکن بود در طول اجرای چالش پیش بیاد قرار دادم، خیلی پیش اومد

این هفته خیلی جذاب و هیجان‌انگیز بود، روز اولش با تولدم شروع شد، امسال آدم‌های جدید زیادی تولدم رو بهم تبریک گفتند که خیلی برام جذاب و ارزشمند بود و آدم‌هایی که از گذشته باهاشون دوست بودم و امروز براشون مهم بود و به صورت

این هفته، درگیر ادامه‌ی کلاس‌های هفته‌ی پیش بودم و دو تا امتحان نسبتا سخت که با هر زحمتی بود موفق شدم قبول بشم، این هفته کارهای صفحه‌بندی و مجوز یکی از کتاب‌ها را هم تمام کردم و فرستادم برای چاپ. برای رسیدن به یکی از

این هفته کلاس مهمی داشتم، روزی شش ساعت سر کلاس بودم، حتی پنج‌شنبه و جمعه ولی خیلی خوش گذشت و کلی یاد گرفتم و یک قدم نزدیک‌تر شدم به یکی از بزرگ‌ترین آرزوهام، کارها را هم تا حد خوبی پیش بردم، درگیر تغییرات اساسی در

روز اول هفته با یک امتحان سرنوشت‌ساز شروع شد، امتحانی که هیچ آمادگی براش نداشتم، شب قبل از امتحان یادم افتاده بود که امتحان دارم، کتاب مورد نظر را برداشتم دیدم ششصد صفحه کتاب انگلیسی را نمی‌تونم در یک شب بخونم، تصمیم گرفتم بخوابم و

این هفته بعد از ملاقات با مهدی، تصمیم گرفتم فضای کتابفروشی رو برای مدتی در اختیارش قرار بدم، این‌ طوری خودمم مجبور می‌شدم از روی تخت بلند بشم و هر از چندگاهی برم بهشون سر بزنم، البته باید بگم این دو سه روز آخر هفته

این هفته تلاش خیلی جدی کردم برای پیدا کردن خودم و بهبود اوضاع، به نظرم خیلی خوب پیش رفت، هر چند یک هفته‌ی دیگه هم گذشت ولی این هفته خیلی کارهای مهم و خوبی انجام دادم، اول اینکه پنج‌تا از کتاب‌های جدید که چاپ شده

دوباره بگم این هفته حالم خوب نبود و هیچ کاری نکردم یا خودتون می‌دونید؟ تلخ‌ترین اتفاق این هفته به نظرم آسیب دیدن دست لیلی بود، هنوز هم نمی‌دونم دستش رو کجای تردمیل گذاشته که اون طوری کف چهارتا از انگشت‌های دست چپ‌اش زخم شده، قشنگ

گزارش این هفته رو دارم پنجم بهمن می‌نویسم، ببینید چقدر حالم بد بوده که حتی نمی‌تونستم چهار خط مطلب بنویسم، پیش میاد در زندگی، باید باهاش ساخت، هنوزم نمی‌دونم دقیقا چه تصمیمی دارم، بگذریم، می‌خواستم این هفته رو کلا مرخصی بگیرم، بعد دیدم حیفه، بهتره

این هفته با وجود تمام خستگی‌هایی که داشتم خیلی خوب بود. موفق شدم تمام کارهای عقب‌افتاده از هفته‌ی اول و دوم رو تمام کنم، البته موفق نشدم هفته‌ی سوم رو کامل کنم، البته چیزی هم ازش نمونده بود ولی واقعا خسته بودم، به تمام معنی