جاده باید انتها داشته باشه!
به نظر من، جاده باید انتها داشته! یعنی اگر کاری رو شروع میکنم باید در یک زمان مشخصی هم تموم بشه، این هیچ ارتباطی به این موضوع نداره که آدم باید گاهی خودش رو به جاده بسپره و فقط بره، یا اینکه از مسیر لذت
به نظر من، جاده باید انتها داشته! یعنی اگر کاری رو شروع میکنم باید در یک زمان مشخصی هم تموم بشه، این هیچ ارتباطی به این موضوع نداره که آدم باید گاهی خودش رو به جاده بسپره و فقط بره، یا اینکه از مسیر لذت
امروز حال و حوصلهی درستی نداشتم، در توییتر داشتم جواب ریپلایهای دوستانم رو به یک توییت میدادم، که با یکی بیش از حد معمول صحبت کردم، آخرش بهش گفتم بیا ناهار بده من قهوه میدم، بعد با هم قرارگذاشتیم، اونقدر دیر اومد که از ناهار
به نظر خودم خیلی دیر فهمیدم روی بعضی مسائل باید کنترل داشت و من ندارم، به خصوص روابط احساسی، امروز داشتم به پرواز فکر میکردم، وقتی در حال نشوندن هواپیما روی باند هستم، فقط یوک رو به سمت زمین نمیگیرم، اگر این کار رو بکنم،
یکی از تفریحات لذتبخش زندگی من انتخاب آدمها و تعامل باهاشون هست، آدمها موجودات خیلی پیچیدهای هستند، به سادگی نمیشه رفتارشون رو پیشبینی کرد، اینکه مدام باید بهشون نگاه کنم، حرفهاشون رو گوش بدم، تحلیلشون کنم، تصمیم بگیرم، نتایج رو بررسی کنم و تعامل کنم،
دومین اصل از اصول زندگی من رو انتخاب تشکیل میده، ما در طول زندگی انتخابهای زیادی داریم، انتخاب محیط زندگی، انتخاب شریک زندگی، انتخاب مسیر شغلی، انتخاب رشتهی تحصیلی، انتخاب میوهی مورد علاقه و
چند سالی میشه که برای خودم اصولی ساختم برای زندگی کردن، میدونم زندگی کردن اصول نمیخواد ولی اگر این کار رو نمیکردم دیگه زندگی برام شبیه بازی نبود، معنا نداشت، این موضوع برای من خیلی آزاردهنده بود، یکی از مهمترین اصولهای زندگیم «بینش» هست، دقیقا
دوستی بهم گفت چرا عجله نمیکنی زودتر SOLO بشی، منم گفتم وقتی دارم به این خوبی یاد میگیرم و از پرواز لذت میبرم چرا باید عجله کنم، چند ساعت این طرف و اونطرف چه فرقی میکنه؟ گفت، دیگه خسته شده از دست استادش، مدام سرش
به رسم هر سال آخرین نوشتهی بلاگم مربوط به کولهپشتی است. برای مرور فعالیتها، تجربهها و عملکردم در سالی که گذشت و برنامهریزی برای آینده. این کار بهم کمک میکنه خیلی سریع کارهای مهم و تاثیرگذاری که طی یک سال گذشته انجام دادم رو مرور
امسال در زندگیم خیلی احساس تنهایی داشتم، زندگیم دچار فراز و نشیبهایی عجیب و زیادی شده بود، البته وقتی میگم عجیب و زیاد از نظر خودمه، وگرنه به نظرم همیشه زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش رو داشته، اصلا هر چی جلوتر میرم، این فراز
خیلی وقتها که توی کار به مشکلی بر میخورم، آدمهای دور و برم شروع میکنند به نصیحت کردن که ما گفتیم یا میخواستیم بگیم، فلان کار را نکن، یا فلان کار را با فلان آدم نکن، غافل از اینکه من وقتی انتخاب میکنم کاری رو