از چه کسی بهتر یاد میگیرم؟
دوستی بهم گفت چرا عجله نمیکنی زودتر SOLO بشی، منم گفتم وقتی دارم به این خوبی یاد میگیرم و از پرواز لذت میبرم چرا باید عجله کنم، چند ساعت این طرف و اونطرف چه فرقی میکنه؟ گفت، دیگه خسته شده از دست استادش، مدام سرش
دوستی بهم گفت چرا عجله نمیکنی زودتر SOLO بشی، منم گفتم وقتی دارم به این خوبی یاد میگیرم و از پرواز لذت میبرم چرا باید عجله کنم، چند ساعت این طرف و اونطرف چه فرقی میکنه؟ گفت، دیگه خسته شده از دست استادش، مدام سرش
به رسم هر سال آخرین نوشتهی بلاگم مربوط به کولهپشتی است. برای مرور فعالیتها، تجربهها و عملکردم در سالی که گذشت و برنامهریزی برای آینده. این کار بهم کمک میکنه خیلی سریع کارهای مهم و تاثیرگذاری که طی یک سال گذشته انجام دادم رو مرور
امسال در زندگیم خیلی احساس تنهایی داشتم، زندگیم دچار فراز و نشیبهایی عجیب و زیادی شده بود، البته وقتی میگم عجیب و زیاد از نظر خودمه، وگرنه به نظرم همیشه زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش رو داشته، اصلا هر چی جلوتر میرم، این فراز
خیلی وقتها که توی کار به مشکلی بر میخورم، آدمهای دور و برم شروع میکنند به نصیحت کردن که ما گفتیم یا میخواستیم بگیم، فلان کار را نکن، یا فلان کار را با فلان آدم نکن، غافل از اینکه من وقتی انتخاب میکنم کاری رو
این روزها وضعیت زندگیم دقیقا شبیه این پلهای چند طبقه و پیچدرپیچ شده، اصلا نمیدونم باید چه کار کنم، چه مسیری رو باید انتخاب کنم، نمیتونم تصور کنم چند متر جلوتر به کجا میرسم، باید چه تصمیماتی بگیرم. راستش من هیچ وقت تو زندگیم نمیدونستم
من معتقدم وقتی دو نفر دیگه نمیتونن با هم حرف بزنن و باب گفتگو بینشون بسته شده، رابطهشون دیگه به درد نمیخوره، بیکیفیت شده، اونقدر که ممکنه حوصلهی همدیگه رو هم نداشته باشن، من همیشه تصورم از یک رابطهی خوب این بوده که دو نفر
خدایا، این روزها خیلی دلم برات تنگ میشه، عجیب نیست؟ هیچ وقت اینقدر دلم نمیخواست باهات حرف بزنم، حس میکنم گم شدم، درون خودم، از خودم راضی نیستم، همیشه میدونم خیلی از کارهایی که میکنم، درست نیست، غلطه، اشتباهه، ولی باز انجام میدم، ولی انصافا
در یک دورهی آموزشی شرکت کردم که هر سه نفر تحت آموزش یک استاد هستیم، وقتی رسیدم به محل آموزش، دیدم یکی از بچهها که جلسهی دومش بود خیلی ناراحت و غمگین بود، در حدی که میشد احساس کرد، یکم بعد قراره گریه کنه، بهش
هفتهی پیش یکی از بچهها پیشنهاد داده بود بریم اسکی، من از سال پیش تا امروز میخواستم برم اسکی رو امتحان کنم ولی موفق نشده بودم، برنامههای زندگیم هم به طور باورنکردنی پیچیده شده بودن، از شانس یکی از کارهای مهمم کنسل شد و پیشنهاد
اولین بار که آرش رو از نزدیک دیدم استارتاپ ویکند تبریز بود، سال ۹۲ بود اگر اشتباه نکنم، صادقانه اصلا نمیدونستم استارتاپ چیه! ولی هفت سال بود که شرکت نرمافزاری داشتیم، از اونجایی که در یک شهر صنعتی بودیم، درگیر تولید نرمافزارهایی مثل انبارداری، رهگیری