تئاتر زندگی بسیار کوتاه است
هفتهی پیش بلیت این تئاتر رو گرفتم تا با لیلی بریم، ولی به خاطر فوت یکی از اقوام نتونستیم بریم و بلیتها رو به یکی از همکلاسیهای لیلی هدیه دادیم تا اونا به جای ما برن، بعدش هم کلی از نمایش تعریف کردن. من میدونستم
هفتهی پیش بلیت این تئاتر رو گرفتم تا با لیلی بریم، ولی به خاطر فوت یکی از اقوام نتونستیم بریم و بلیتها رو به یکی از همکلاسیهای لیلی هدیه دادیم تا اونا به جای ما برن، بعدش هم کلی از نمایش تعریف کردن. من میدونستم
چند هفته بود که اونقدر درگیر کار شده بودم، یادم رفته بود در حوزهی کوچینگ باید یه کارهایی میکردم، ولی یکی از دوستانم که کار کوچینگ رو باهاش جدی شروع کردم، باعث شد دوباره برگردم به فضا، امروز با دو نفر قرار کوچینگ گذاشتم، یکیشون
از وقتی رفتم دانشگاه و مطالعهی روانشناسی رو شروع کردم، بین این چند راهی گرفتار شده بودم که واقعا قراره آخرش به کدوم سمت حرکت کنم، به نظر خودم سه تا مسیر پیش روم بود، یکی درمانگر شدن، که همهی روانشناسها نسبتا دوست دارن درمانگر
این فیلم رو به خاطر کیلین مورفی دیدم، فکر نمیکردم اینطوری باشه، فوقالعاده فیلم عجیب و جالبی هست. دربارهی آدمهای متفاوت نسبت به به خاطر خاطر شرایط و گذشتهای که داشتن و تلاش برای ساختن یک زندگی بهتر در آینده. من سر دوراهی زندگیم در
دیشب قبل از اینکه برم خونه دلبر پیام داد که ماشین جلوی خونه خراب شد و دیگه فرمونش تکون نمیخورد، حدس زدم احتمالا تسمه دینام ماشین پاره شده، صبح ماشین رو بردم تعمیرگاه، فهمیدم بله، تسمه دینام پاره شده، بهنام مشغول درست کردن تسمه دینام
تا اینجا که این فیلم بینظیر بوده، دو تا قسمت هم جالب برای من داره، یکی روابط پیچیده انسانی و احساسی سیاستمداران هست، که واقعا عجیب و جالب توجه هست. اینکه چطوری منافع میتونه باعث بشه ارتباطات عجیب شکل بگیره، چطوری آدمها رو در ارتباط
سه هفته از پاییز رفت، خیلی پایبند به برنامه نبودم، ولی خوب بود، خوش گذشت، کارها و افکار جالبی داشتم. یکم سوار بر شغل جدید شدم، دیگه حس میکنم میدونم باید چه کار کنم، یکم باید یواش یواش برگردم به برنامه. این هفته فیلم دیدم،
ما بچه بودیم به شوهر عمهمون میگفتیم «خالهزا»، یا «خالهزا عباسآقا»، نمیدونم در اصل خالهزای بابام بود یا نه ولی ما اینطوری صداش میزدیم. آدمی که سواد مکتبخونهای داشت ولی شاهنامه فردوسی رو از حفظ بود، قرآن، حافظ و حتی نظامی گنجوی رو هم یادمه
حساب و کتاب تعداد دفعاتی که این فیلم رو دیدم از دستم در رفته، واقعا فیلم درست و خوبی هست. فیلم شروع فوقالعادهای با یک موسیقی بینظیر که میشه بارها و بارها گوشش داد. داستان فیلم هم بر اساس واقعیت نوشته شده که این باعث
وقتی توی اتوبوس نشستم با خودم گفتم این مسیر چهار ساعته تا تهران را چطوری سپری کنم؟ ایدههای مختلفی اومد تو ذهنم، مثل دیدن فیلم سینمایی، تماشای یک قسمت از خانهی پوشالی و