فرآیندهای نرم افزاری و شیوههای چابک
چند وقتی میشه که خودم رو درگیر مدیریت محصول و مالک محصول کردم. دارم هم به صورت تئوری یاد میگیرم و هم به صورت عملی. هر روز که وارد حوزهای میشم و یا سعی میکنم اطلاعاتم رو در اون حوزه به روز کنم میفهمم که
چند وقتی میشه که خودم رو درگیر مدیریت محصول و مالک محصول کردم. دارم هم به صورت تئوری یاد میگیرم و هم به صورت عملی. هر روز که وارد حوزهای میشم و یا سعی میکنم اطلاعاتم رو در اون حوزه به روز کنم میفهمم که
این هفته علاوه بر کارهای روتین خودم باید چالش جدیدی که شروع کردم هم پیش میبردم، یکم هیجان زندگیم اضافه شده بود. البته اکثر کارهای چالش رو گذاشتم برای آخر هفته، پنجشنبه خیلی خوب تونستم ضبط ویدیو، دیدن فیلم، خوندن کتاب و حتی پستهای بلاگ
بالاخره یافتم! مدتها بود میخواستم آشپزی یاد بگیرم ولی حوصله نداشتم، بالاخره گذاشتمش توی چالش و گیر افتادم و امروز فهمیدم چی درست کنم، چند روز پیش یکی از بچهها این غذا رو درست کرد و گفت این جغور بغور مرغ! هست، شنیدم بودم چنین
فکر میکنید چرا پارچه خریدم؟ بدم خیاط برام لباس بدوزه؟ نه! پارچه خریدم برای اینکه خودم خیاطی یاد بگیرم و برای خودم شلوار و
این کتاب رو از فیدیبو خریده بودم و امروز فرصت شد بخونمش، از وقتی یادم میاد عاشق مدیریت زمان و برنامهریزی هستم، به نظرم اگر بخوام یک شغل از بین شغلهای دنیا انتخاب کنم که نمیتونم، مدیریت پروژه خیلی با روحیاتم سازگاره، محتوایات این کتاب
چند ماه پیش برای یکی پروژهای در حوزه کودک انجام دادم، قرار شد یک حساب دیجیتال برای لیلی باز کنیم و براش کارت صادر بشه، نتیجهی کار شد چیزی که میبینید ولی خیلی طول کشید به دست ما برسه. وقتی رسید همون شب لیلی گفت
امروز قرار نبود فیلم ببینم ولی با خودم گفتم چند تا کار روی اعصاب رو که عقب هستم رو اول به یک جایی برسونم بعد شروع کنم به انجام کارهای دیگه، برای همین امروز فیلم دیدم و کتاب خوندم تا خودم رو برسونم به برنامه.
این هفته به لطف شارمین یک کارگاه بازی داشتیم. به نظرم میتونستند خیلی بهتر از این حرفها برگزار کنند ولی در کل نمرهی قابل قبولی بهشون میدم، هر چند باخت سنگینی رو تجربه کردیم. نکتهی جالب این بود که از یک جایی به بعد کنترل
یک هفتهی پر چالش دیگه هم گذشت، این هفته بالاخره دل رو زدم به دریا و چالش دوازده رو برای ۳۶ روز طراحی کردم و شروع کردم به انجامش، کار خیلی سختی بود، کلا کنار اومدن آدم با خودش کار سادهای نیست به نظرم. این
این کتاب رو از نمایشگاه کتاب امسال خریدم، موقع خرید اصلا نگاه نکردم نویسندهی کتاب چه کسی هست! امروز بعد از کتاب «داستاننویسی به مثابه شغل» هاروکی موراکامی این کتاب رو خوندم، یکم خورد تو ذوقم. فکر کنید یک نفر اولین کتابی که در زندگیش