امشب بازی کنیم!
امشب دومین جلسهی دوستانهمون با محمد همراه با همسرش برگزار شد. محمد کلی بازی آورده بود که طی این سالها توسط خودش بازطراحی یا طراحی شده بودن. دونه دونه بازیها رو باز میکردیم، محمد برامون روش بازی رو توضیح میداد و یک دست هم بازی
امشب دومین جلسهی دوستانهمون با محمد همراه با همسرش برگزار شد. محمد کلی بازی آورده بود که طی این سالها توسط خودش بازطراحی یا طراحی شده بودن. دونه دونه بازیها رو باز میکردیم، محمد برامون روش بازی رو توضیح میداد و یک دست هم بازی
سالهاست به کوچینگ علاقهمند هستم ولی کاری براش نمیکنم، شاید چون میترسم، حتی بعد از گرفتن لیسانس روانشناسی با خودم گفتم بزارم بعد از فوقلیسانس و الان آخرای فوقلیسانس دارم با خودم میگم شاید بهتره بعد از دکتری انجامش بدم، فهمیدم دو لوپ کمالگرایی گرفتار
امروز داشتم فکر میکردم به عنوان آخرین فیلم تابستان امسال چه فیلمی رو ببینم، سایتها رو بالا و پایین میکردم ولی بدون نتیجه، تا اینکه لیلی اومد نشست کنارم و از ذهنم گذشت چی میشه اگر برای چهل و چهارمین بار فارست گامپ رو با
بعد از سفر یک جلسه کاری داشتم، از روز اول به این کار حس خوبی داشتم ولی نمیدونستم میشه یا نه، حتی نمیدونستم چطوری میشه. ولی جلسات خیلی خوب پیش میرفت، کار رو دوست داشتم، در حوزه رسانه بود، تا حدی آشنایی داشتم ولی چالشهای
صبح زود با صدای پرندهها از خواب بیدار شدیم، لیلی و بابا زودتر از ما بیدار شده بودن و رفته بودن توی باغ و داشتن میوه میچیدن، لیلی عاشق قدم زدن توی باغ و چیدن میوه و سبزیجات هست، کلی گوجه چیده بود و با
این هفته رو به عنوان هفتهی ریکاوری انتخاب کردم، هر چند به نظرم کل شهریور ریکاوری بود. رسما همه کاری کردم به جز فیلم دیدن، البته منظورم فیلم سینمایی هست، چون سریال عجل معلق و کارناوال رو منظم هر هفته تماشا میکنیم. هر روز در
وقتی رسیدیم دامغان، بابا کاری داشت که مجبور بودیم چند ساعتی رو تنها باشیم، در طول مسیر که داشتیم بابا رو میرسوندیم، از کنار یک شهربازی رد شدیم، لیلی گفت بابا، خیلی وقته شهربازی نرفتم، وقتی برگشتیم میشه من رو ببری شهربازی؟ منم بهش گفتم
بابا چند سال دنبال خریدن باغ در زادگاهش بود تا اینکه بالاخره باغی که دوست داشت رو خرید. بعد شروع کرد به ساختن یه خونه باغ، چند سالی به دلایل مختلف طول کشید، تا اینکه بالاخره این خونه قابل استفاده شده بود نسبتا، مدتها هم
بعد از کابینت کردن خونهی لیلی، بابا پیشنهاد کرد که یک شب بریم اونجا و بمونیم و ما با خودمون گفتیم با توجه به اینکه تولدش نزدیک هست و تعطیلی هم هست چه روزی بهتر از روز تولدش. خلاصه امروز رفتیم خونهی لیلی و برای
چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی که سالها بود ندیده بودمش بهم پیام داد که هم رو ببینیم. من هم که سرم این روزها خلوت بود گفتم عالیه، سریع قرار گذاشتیم، اومد دنبالم و رفتیم نشستیم کلی گپ زدیم، خاطرهبازی کردیم. آخرش رسیدیم به