گپوگفت با امیر و کاظم
دیشب برای تحقق رویای امیر، که البته رویای منم هست نه به این شکل، رفتیم پیش کاظم دوستش. کاراکتر جذابی داشت، یک آدم جاافتاده، متخصص با عقاید خاص خودش. دیدارمون به تو چطوری من چطورم شروع شد و باعث شد در لابهلای این حرفها من
دیشب برای تحقق رویای امیر، که البته رویای منم هست نه به این شکل، رفتیم پیش کاظم دوستش. کاراکتر جذابی داشت، یک آدم جاافتاده، متخصص با عقاید خاص خودش. دیدارمون به تو چطوری من چطورم شروع شد و باعث شد در لابهلای این حرفها من
امروز با خبر شدیم رئیس حال خوبی نداره و راهی بیمارستان شده، البته من از دو روز قبل میدونستم و پیگیر حالش بودم. اوایل احساس کردم خب فردا برمیگرده، ولی گویا هر روز حالش بدتر از دیروز شد. بعضی از آدمها دوستداشتنی هستن، نمیشه ساده
من خیلی آدمی نیستم که رفتوآمد فامیلی داشته باشم، یعنی اصلا حوصله ندارم، ولی بعضی از فامیلها هستند که هر وقت دعوت میکنن دوست دارم برم، ببینمشون، گپ بزنم و
اونقدر از این چالش دور شده بودم که یادم نیست چطوری این پست رو مینوشتم. بعد از مدتها گزارش اولین هفتهای هست که دارم مینویسم، البته قطعا باید برگردم و قبلیها رو هم بنویسم ولی این اولین گزارش سال ۱۴۰۳ هست که دارم مینویسم. در
یکی از تفریحات سالمی که در زندگی دارم قرار گذاشتن با خودمه! امروز با خودم دوباره قرار گذاشتم، رفتم نشستم توی کافه و خودم رو به نوشیدن یک فنجان چای داغ دعوت کردم. بعد نشستم کلی فکر کردم که خب تا اینجای کار که گند
از جذابیتهای وایزترک برای من جلسات رترو هست. به نظرم این جلسات سرشار از یادگیری هستند، باید برگردی به گذشته، عملکرد و مسیری که خودت و تیم اومده و چالشهایی که طی کرده تا امروز رو ببینی، بررسی کنی، تحلیل کنی و به پیشنهادی برای
برای اینکه فهم بهتری از این فیلم داشته باشم، مجبور شدم «تل ماسه ۱» رو دوباره ببینم. رسما بیشتر از پنج ساعت فیلم دیدم. راستش با وجود تعریفهای زیادی که از این فیلم میشد، اصلا برام جذاب نبود، نه موضوع، نه داستان، نه ساخت خود
جدیدا کتاب خوندن برام سخت شده، وقت درست و حسابی پیدا نمیکنم با تمرکز بشینم و کتاب بخونم. این کتاب رو یک روز از روی میز اتاق دلبر برداشتم، این کتاب رو به خودش هدیه داده بود، جالب بود. قبل از این کتاب، ایکیگای رو
امروز بعد از مدتها رفتم پرواز، خیلی شرایط مسخره شده، هم بیمزه گرون شده، هم بیکیفیت، هم بدون امکانات، چون اونقدر دیر به دیر پلن میکنن که آدم وسطش یادش میره هر چیزی که قبلش تمرین کرده بود. طی این سالها که درگیر یادگیری خلبانی
اونقدر ننوشتم که هم نوشتن برام سخت شده، هم دیگه با اینجا احساس غریبگی میکنم. بگذریم، همیشه شروع سختترین قدم هست برای من، میخوام دوباره شروع کنم. حتی شاید برگردم به عقب و مستنداتی از زندگیم که دوست داشتم بنویسم و ننوشتم هم بنویسم. میشه