موضوعات پیشرفته در گوگل شیت
یکی از دلایلی که این دوره رو شرکت کردم فرمولنویسی بود، فکر کنم تنها چیزی که اونجا بررسی نشد همین بود، البته چیزهای خیلی خوبی یاد گرفتم ولی انتظارم در دوره پیشرفته خیلی فراتر از چیزهایی بود که یاد گرفتم.
یکی از دلایلی که این دوره رو شرکت کردم فرمولنویسی بود، فکر کنم تنها چیزی که اونجا بررسی نشد همین بود، البته چیزهای خیلی خوبی یاد گرفتم ولی انتظارم در دوره پیشرفته خیلی فراتر از چیزهایی بود که یاد گرفتم.
گاهی حس میکنم خدا باهام قهر کرده و هر طوری شده میخواد این رو بهم گوشزد کنه، ولی من یا خودم رو میزنم به خریت یا منم میخوام ناز کنم و اون ببینه! چند روز پیش تو حال و هوای خودم بودم، تا به خودم
قرار بود برم سمت Nod JS ولی کارم به پایتون کشیده شد نمیدونم چرا، ولی خب اینم باید تکمیل کنم، خیلی سختتر از چیزی هست که به نظر میرسه، البته اگر مثل گذشته زندگیم خیلی بیکار تشریف داشتم شاید اینقدر کار نداشت، ولی خب زمان
یعنی حیف وقت که گذاشتم این فیلم پوچ و بیمحتوا رو دیدم. از قدیم گفتن هر فیلم پر سر و صدایی رو نباید دید، ولی خب من دیدم، واقعا مزخرف بود. [eltdf_button size="medium" type="" text="IMDb" custom_class="" icon_pack="font_awesome" fa_icon="" link="https://www.imdb.com/title/tt1517268/?ref_=ext_shr_lnk" target="_blank" color="" hover_color="" background_color="#000000" hover_background_color="" border_color="#000000" hover_border_color=""
این مدرک رو بعد از طی کردن چهار دوره قبلی که هفتههای گذشته دربارهشون صحبت کردم کورسرا از طرف دانشگاه ایلینوی میده، دورههای جالبی بود، ولی قبلا هم گفتم خیلی دانشگاهی بود، برام عجیب بود گوگل پشتیبان این دوره بود. به نظرم همین محتوا رو
به نظرم خیلی چیزها در زندگی باب میل آدم پیش نمیره، تابستون فکر میکردم چه کارهایی که نمیتونم بکنم، البته کارهای بزرگ زیادی هم کردم ولی خب، خیلی فاصله دارم با چیزی که میخواستم، بگذریم، این هفته هم یک کتاب خیلی جذاب خوندم، واقعا دوستش
اینم از آخرین دوره از مدرک «مهارتهای موفقیت حرفهای» دانشگاه ایلینوی، یکم طولانی شد گرفتن این مدرک، شاید فکر کنید مدرک گرفتن رو دوست دارم یا بعدا به دردم میخوره، ولی اصلا اینطور نیست، نه مدرک نیاز دارم، نه برای مدرک میخونم، چون قبلش هم
خیلی وقت بود فیلمی ندیده بودم که اینقدر بهم بچسبه، یکی از دلایل مهمش این بود که میدونستم داستان این فیلم واقعیه و این فوقالعاده بود. چند سال پیش وقتی کتاب کفشباز رو میخوندم، شش صفحهی آخرش رو طی شش روز خوندم که تموم نشه،
یک دوره دانشگاهی دیگه که تموم کردم، تنها دلیلی که این دوره رو شروع کردم پیشنهاد گوگل بود، احساسم کردم نباید چیز بدی باشه، واقعا هم نبود، ولی در مقایسه با دورههای گوگل واقعا جالب نبود، به خصوص نحوه سوالات و آزمونهایی که داشت، حالا
برای یک مراسم معنوی به خونهی یکی از دوستان رفته بودم، همینطوری که نشسته بودم دیدم روی میز کنار دستم کتابی با عنوان «پرندهای به نام آذرباد» به چشم میخوره، اولش بهش اهمیت ندادم، بعد از چند دقیقه کتاب رو برداشتم ورق زدم و گذاشتم