بالاخره این مدرک رو کامل کردم، به نظرم بهترین دوره‌ای بود که می‌تونستم پیدا کنم و برم و چیزهای خیلی خوبی یاد گرفتم، برای من خیلی مهم بود بتونم عملی از چیزهایی که یاد می‌گیرم استفاده کنم، برای همین رفتم و در یک استارتاپ به

امروز «گزارش چالش دوازده برای تابستان ۱۴۰۲» رو اینجا نوشتم. از بهار به مراتب بهتر بودم ولی خب درصد عمل به برنامه‌ام ۷۶درصد بود، هر چند اگر می‌خواستم خودم خارج از برنامه‌های چالش دوازده به خودم درصد بدم قطعا ۱۲۰ درصد می‌دادم (لبخند)، چون کارهای

اینم از آخرین و پر چالش‌ترین دوره‌ی مدرک حرفه‌ای مدیریت محصول دانشگاه البرتا، کل دوره انجام یک پروژه‌ی فرضی بود که در قسمت‌های مختلف سناریوهای مختلف بررسی می‌شد و طبق اون باید کارهای مختلفی انجام می‌دادیم، نزدیک به هفده تا تکلیف فقط ارسال کردیم به

فضای کارمندی برام فضای عجیب و جالبیه، به نظرم برای فرار از افسردگی خیلی گزینه‌ی خوبی بود، امروز روز برنامه‌نویس بود، بعد از جلسه اسپیرینت بچه‌ها دور هم جمع شدیم، ناهار پیتزا و یک عالمه سیب‌زمینی خوردیم، بعدش پانتومیم بازی کردیم و اول شدیم، با

یک مثل قدیمی هست که میگه چیزی که نشه اندازه‌ای گیریش کرد نمیشه مدیریتش کرد. اگر قراره فرآیند بهبود نرم‌افزار، تولید محصول، حتی به نظر من زندگی شخصی رو مدیریت کرد باید چیزهایی برای اندازه‌گیری براش گذاشت. در این دوره بیشتر درباره‌ی بررسی‌ها و معیارهایی

امروز دلبر با دوستانش قرار صبحونه داشتن و منم باید از لیلی مراقبت می‌کردم، زد به سرم، دست لیلی رو گرفتم و با هم رفتیم دریاچه تا صبحونه بخوریم، اولش قرار بود براش دوربین پلوراید براش بخرم، رفتیم ولی رنگ صورتی که می‌خواست رو نداشت،

خودم رو انداختم وسط مدیریت محصول، رفتم در یک شرکتی برای مدتی مشغول کار شدم به عنوان مدیرمحصول تا فقط تئوری یاد نگیرم، اونجا برنامه‌ریزی‌ها و مدیریت کارها به روش اسکرام پیش میره، چیزهای خیلی خوبی یاد گرفتم، رسما هر چیزی در دوره‌ها یاد می‌گیرم

به نظرم رفتن به خانه پدری سفر نیست، ولی وقتی اونقدر دور میفتی که دیر به دیر میری می‌تونه حکم سفر هم داشته باشه. به نظرم وقتی آدم به شهری میره که هیچ برنامه مشخصی نداره و زمانیکه میرسه تازه فکر میکنه باید چه کار

رسیدیم به آخرای تابستون، این هفته هم یک کتاب خوندم، یک فیلم بی‌خود دیدم، امتحان زبان رو افتادم و باید دوباره شرکت کنم، بزرگ‌ترین مشکلم ترس از صحبت‌ کردنه. تصادف کردم و ماشین رو داغون کردم، پکیج امیرکبیر رو عوض کنم، سفارش در و پنجره‌های

امروز رفتم سر قفسه‌ی کتاب‌های خونه‌ی پدری و دنبال یک کتاب می‌گشتم تا آخرین کتاب تابستون رو بخونم، چند تا کتاب رو بررسی کردم ولی این کتاب رو انتخاب کردم، به خاطر استرس و اضطراب شدیدی که این روزها گرفتارش هستم، زندگیم در هاله‌ای از