از یک‌شنبه‌ی هفته‌ی پیش در ویرگول برامون کارگاه آموزشی OKR برگزار می‌کنند، در اولین جلسه مهدی استادمون این کتاب رو معرفی کرد و منم رفتم خریدمش، این کتاب برای من فوق‌العاده بود. بعد از ۳۵ سال تازه رسیده بودم به یک سبک برنامه‌ریزی جدید و

من باید می‌رفتم اصفهان و بلیت پیدا نمی‌کردم، هر روز سایت‌های فروش بلیت هواپیما رو چک می‌کردم چون فرصت نداشتم با اتوبوس یا قطار سفر کنم باید سریع برمی‌گشتم، یک روز دیدم دو تا صندلی خالی شده، یکی اکونومی و یکی بیزینس، راستش اصلا فکر

وقتی رسیدم اصفهان حال خیلی داغونی داشتم، به شدت سرما‌خورده بودم. ولی یکی از بچه‌ها آخر شب پیام داد که فردا صبح میام دنبالت با هم بریم صبحونه بخوریم، بهش گفتم من مریضم ولی باز گفت من میام. صبح بیدار شدم دیدم خیلی زوده ولی

از هفته‌ی پیش کارگاه آموزشی OKR رو شروع کردیم برای یادگیری و پیاده‌سازی اون در ویرگول، هر یک‌شنبه ۸ صبح به مدت دو ساعت باید همه‌ی بچه‌ها در این کارگاه شرکت می‌کردیم. من خیلی دوست داشتم یکی از این جلسات رو به صورت حضوری شرکت

بازم رفتم دنبال فیلم‌های قدیمی. خدایی جیمز کاگنی (James Cagney)، خیلی کاراکتر جذابیه. من عاشق فیلم‌هایی هستم که توش بازی کرده. یکم روایت داستان برام یکنواخت و قابل پیش‌بینی بود ولی قطعا در زمان خودش بی‌نظیر بوده. چیزی که خیلی نظرم رو بهش جلب کرده

هفته‌ی خوبی بود، خدا رو شکر، یک فیلم خوب دیدم، یک کتاب خوب خوندم، البته دیر خوندم ولی خوندم. یک سفر به اصفهان رفتم، کلاس خلبانی رفتم و درس System رو تموم کردم. با رضا و سروش درباره‌ی دوره‌ی آموزشی که دوست دارم بسازم کلی

خیلی وقت بود می‌خواستم برم اصفهان ولی حس و حالش پیدا نمی‌شد. اول می‌خواستم با ماشین برم ولی دیدم حس و حالش نیست، بعد گفتم با قطار برم، بلیت گیرم نیومد، بعد رفتم سمت اتوبوس دیدم بازم حسش نیست، یعنی بیشتر دلم هوس پرواز کرده

من در تمام دوره‌های خلبانی در عجیب‌ترین کلاس ممکن بودم. یعنی در هر دوره حتما چند تا اتفاق عجیب و منحصر به فرد افتاده. در این دوره هم اتفاقات جالب و جذاب زیاد افتاد، امروز می‌خوام یکی از اونا رو تعریف کنم. وقتی مثل همیشه

چند روز پیش دلم خیلی گرفته بود و با خودم گفتم برم یکم لا‌به‌لای کتاب‌ها بچرخم شاید حالم بهتر بشه، همین که داشتم می‌چرخیدم مجذوب جلد این کتاب شدم، برای من این شکلی بود که یک پسر بچه‌ی رُمی در حال نگاه کردن به شهر

به نظرم سال‌های بی‌خودی رو داریم پشت سر می‌گذاریم. ساده‌ترین مسائل زندگی داره برامون شبیه یک رویا میشه. شب می‌خوابیم، صبح بیدار می‌شیم می‌بینیم ۳۰درصد فقیرتر از دیروز شدیم، در چنین کشور و شرایطی برنامه‌ریزی برای آینده احمقانه است. حالا این وسط من دوست دارم