عمق تاریکی
وقتی بچه بودم کل مفهومی که از تاریکی در ذهنم شکل گرفته بود، شب بود، وقتی که تمام برقها رو خاموش میکردند تا بخوابیم. بزرگتر که شدم، یاد گرفتم چطوری به درون خودم سفر کنم. اونجا بود که فهمیدم درون خودمم تاریکی وجود داره، هر
وقتی بچه بودم کل مفهومی که از تاریکی در ذهنم شکل گرفته بود، شب بود، وقتی که تمام برقها رو خاموش میکردند تا بخوابیم. بزرگتر که شدم، یاد گرفتم چطوری به درون خودم سفر کنم. اونجا بود که فهمیدم درون خودمم تاریکی وجود داره، هر
همیشه تصورم از دانشگاه، چیزی بود که در تصویر میبینید، یک فضای بزرگ و سرسبز با ساختمونهای خوشگل، دقیقا مثل همون تصوری که از مدرسه داشتم، خدایی مدرسه همچنان یک کمد به ما بدهکاره. لعنتیها فیلم مدارس خارجی رو نشون میدادن بعد ما هم میرفتیم
از وقتی ماشینم رو خریدم اضطراب پاره شدن تسمهتایم داشتم، همیشه بعد از چهل هزار کیلومتر عوضش میکردم. ولی این بار گذشت، با علم به اینکه ممکنه پاره بشه، حتی آخرین بار که بردمش تعمیرگاه، طرف بهم گفت تسمهتایم رو عوض کردی؟ گفتم میرم و
وقتی یکی از تسکهای زندگیم تموم میشه خیلی احساس خوبی بهم دست میده. باوجودیکه اصلا تسک جدی نبود ولی خب انجامش دادم. بیشتر به خاطر علی این فیلم رو دیدم، برای من جالب بود ببینم از چه چیز این فیلم خوشش اومده. برای من هم
این سومین کتابی بود که از جو پولیتزی خوندم، دو تا کتاب قبلی «قدرت محتوا» و «خلق محتوا، خلق مشتری» بود، به نظرم اگر به حوزهی محتوا علاقهمند هستید، فقط همون کتاب «قدرت محتوا» رو بخونید، اگر این دو کتاب رو نخونید چیز زیادی رو
نمیدونم این فیلم چقدر زندگینامهی خود امینم بود، ولی واقعا دوست نداشتم جای اون بودم. اصولا هر وقت یک فیلم زندگینامه میبینم بدم نمیاد جای شخصیت اصلی فیلم باشم ولی اینبار واقعا فرق داشت و خوشحال بودم. نه اینکه سبک زندگیش رو دوست نداشته باشم،
این هفته چالشهای عجیب و زیادی داشتم. سه تا از امتحان دانشگاه بود که خیلی برام مهم بودن، اصلا به خاطر این درسها نتونستم زیاد واحد بردارم، چون پیشنیاز بقیه بودند. در کنارش باید کارها رو پیش میبردم. برای ویرگول کاتالوگ رو نهایی کردم و
خیلی وقت بود که دربارهی ماجراجوییهای جدیدم در ویرگول اینجا چیزی ننوشتم. داستان ویرگول برای من هنوز هم ماجرای عجیبیه، بهش عادت نکردم. ولی به نظر خودم هر روز دارم بهتر پیش میرم. در تابستان، تصمیم گرفتم به عنوان ناشر سایت انتشاراتم رو منتقل کنم
عمه پالی برای من یکی از کاراکترهای جذاب این سریال است. یک زن مستقل، باهوش، شجاع، جسور و
این کتاب رو از یک دوست هدیه گرفته بودم و احساس کردم دوستش ندارم، نمیدونم چی شد که چند روز پیش از بین تمام کتابهایی که داشتم دوباره پیداش کردم و چند صفحهی اولش رو خوندم و خیلی خوشحال شدم، میخواستم همزمان ماشین بابا رو