بالاخره بعد از سال‌ها تلاش و کوشش موفق شدم اولین کارگاه خودم رو برگزار کنم. داستان از اینجا شروع شد که من تصمیم دارم یک کتاب درباره‌ی مدیریت زندگی بنویسم ولی نمی‌دونستم از کجا باید شروع کنم. این شد که تصمیم گرفتم اول یک کارگاه

بعد از مدت‌ها دست به آهن شدم و پنج‌تا میز برای دوستانم ساختم، عکس‌شون هنوز به دستم نرسیده خودمم حوصله نداشتم عکس بگیرم ولی در زمان‌های بیکاری این میزها رو ساختم. هر بار که میز جدیدی می‌سازم تجربیات جدیدی بهم اضافه میشه با آدم‌های جدیدی

چند ماه پیش رفته بودم به یک شرکتی مشاوره دادم برای طراحی سایت‌شون و چیزهایی دیگه‌ای که خواسته بودند رو به دوستانم وصل کردنم. بعد از چند ماه دیدم دوباره ازم خواستن برم و مشاوره بدم و دیدم اصلا کاری از پیش نرفته. گفتن دوست

آخر هفته‌ی هیجان‌انگیزی داشتم، یک تسک داشتم که باید ظرف ۴۸ ساعت انجامش می‌دادم. نکته‌ی جالب این کار برای من این بود که هیچ چیزی ازش نمی‌دونستم، هم خود موضوع برای من جدید بود، هم چالش‌ها و کارهایی که برام داشت. اولین گزینه‌ای که به

امروز رفتیم سر وقت خونه‌ی لیلی برای شروع فرآیند کناف‌کاری، کار رو با دیوارهای دستشویی و حمام شروع کردیم، تا کار برای کاشی‌کاری آماده بشه. کار کردن با علی واقعا لذت‌بخشه، هم آدم شوخ‌طبعی هست و هم کیفیت کارش خوبه، کلی این وسط با هم

از اونجایی که برقکشی خونه‌ی لیلی رو خودم دارم انجام میدم هیچ وقت کامل حوصله‌ام نکشید که وایستم و تمامش کنم، هر بار قسمتی از اون رو انجام دادم، روز اول جعبه‌ فیوز رو نصب کردم و برق‌های اصلی رو کشیدم که این خودش بخش

این ماه تصمیمات دیگه‌ای برای خونه‌ی لیلی داشتم ولی به دلیل تغییر در تصمیماتم رسید به خرید کناف و لوازم مورد نیاز، من کناف‌کاری خونه‌ی لیلی رو به چند قسمت مجزا تقسیم کرده بودم، قسمت اول کناف‌کاری دست‌شویی و حمام و جدا کردن سقف بود،

امروز با علی نشسته‌ بودیم در کافه و داشتیم درباره‌ی رویاهامون گپ می‌زدیم که رسیدیم به آموزش قهوه، اون می‌گفت خیلی وقته دوست داشتم یک سایت آموزشی بزنم، منم خندیدم و گفتم کاری نداره، بریم تو کارش؟ اینطوری شد که کارکردن روی پروژه‌ی آموزشی درباره‌ی

بالاخره این پروژه‌ی کتاب در ویرگول به نتیجه رسید و با عنوان «فستیوال کتاب ویرگول» آوردیمش بالا. حالا چی شد که اصلا رفتیم سمت کتاب و این فستیوال رو طراحی کردیم قراره در ادامه توضیح بدم. تا امروز بیش از ۶۰۰هزار مطلب در ویرگول منتشر

وسط پیاده‌روی روزانه بودم که علی زنگ زد و گفت کل پروژه‌ی قبلی کمپین کتاب رو باید بریزیم دور به دلایل مختلف و از ابتدا شروع کنیم. زمانیکه داشت درباره‌ی دلایل این اتفاق صحبت می‌کرد من اصلا به حرف‌هاش درست گوش نمی‌کردم، تو ذهن خودم