به نظرم سال‌های بی‌خودی رو داریم پشت سر می‌گذاریم. ساده‌ترین مسائل زندگی داره برامون شبیه یک رویا میشه. شب می‌خوابیم، صبح بیدار می‌شیم می‌بینیم ۳۰درصد فقیرتر از دیروز شدیم، در چنین کشور و شرایطی برنامه‌ریزی برای آینده احمقانه است. حالا این وسط من دوست دارم

بعد از کلی جلسه، تصمیم گرفتیم دیزاین رو با نسخه‌ی انگلیسی شروع کنیم. واقعیت اینه هدف اصلی‌مون از بالاآوردن این سایت، مشتری‌های خارج از ایران بود. وقتی امین بعد از چند هفته صفحات اصلی رو دیزاین کرد، خیل ی حس خوبی به تیم منتقل شد،

این دومین باری هست که تصمیم گرفتم باشگاه کتابخوانی راه‌اندازی کنم. اینبار مبتنی بر متن، یعنی آدم‌ها بعد از خوندن هر کتاب چند خطی درباره‌ی اون کتاب بنویسن. من خودم از کپی کردن محتوای کتاب به علاوه‌ی مشخصات نشر که خودمم عموما انجام میدم خوشم

چند روز پیش دوستی بهم گفت یکی از مشتریانش درگیر خرید CRM شده و چیزی خریده که گویا نیازش رو برآورده نمی‌کنه، ازم خواست تا در یک جلسه‌ی مشاوره شرکت کنم و مشکلات‌شون رو بررسی کنم. بعد از شرکت در اولین جلسه خیلی موضوع برام

بعد از کاری که با فاضلاب کردم با خودم گفتم بهتر نیست لوله‌کشی آب هم خیلی عالی انجام بدم، تمام لوله‌ها رو از ابتدای کنتور کندم انداختم دور و از لوله‌های پنج و هفت لایه استفاده کردم. برای نصب شیرهای توکار خیلی داستان داشتیم چون

چند وقت پیش سر یک اتفاقی خیلی یاد صالح می‌کردم. حتی با دوستی نشسته بودم و داشتیم درباره‌ی دوستی حرف می‌زدیم و من گفتم در زندگیم آدمی مثل صالح ندیدم در دوستی و رفاقت، وقتی اون رو می‌بینم، رفتارش رو نگاه می‌کنم می‌فهمم هنوز خیلی

وقتی اولین کلنگ رو به خونه زدم برای بازسازی فکرش هم نمی‌کردم تا این حد بخوام بازسازی کنم. امروز میشه گفت کل حیاط و کف خونه رو شکافتم تا لوله‌های فاضلاب رو به طور کامل عوض کنم، البته برای جا‌به‌جایی دستشویی و گذاشتن روشویی و

قبلا فکر می‌کردم خونه انباری می‌خواد چه کار، ولی چند وقتی هست به لزوم انباری در خونه پی بردم. بعد نشستم کلی فکر کردم کجا این انباری رو در بیارم که دیزاین کلی خونه خراب نشه، رفتم یک اسپری خریدم و شروع کردم به خط‌خطی

سال فکر می‌کنم ۹۴ یا ۹۵ بود که با آرش کتاب تست مامان رو ترجمه و چاپ کردیم، البته اون موقع انتشارات نداشتیم، با نشر یکی از دوستان‌مون کار کردیم که اونم نامردی نکرد مجوزش رو منتقل نکرد، مجبور شدیم بعد از ثبت انتشارات پنگوئن

چند وقت پیش که با امین داشتم گپ می‌زدم بهش گفتم داریم روی یک پروژه‌ی مدیریت ارتباط با مشتری کار می‌کنیم، براش موضوع جالب بود، برای همین یک جلسه با هم گذاشتیم و درباره‌اش گپ زدیم و من تا اینجای پروژه رو بهش نشون دادم.